اگر در خاورمیانهی مدرکگرا… داشتم کتاب “باز هم من” نوشته ورنا کاست و ترجمه یکی از بهترین اساتیدم یعنی “تورج بنیصدر”را ورق میزدم و مثل تفال دنبال پاسخی بودم که به این بخش رسیدم، خلاصهاش را مینویسم ضمن این توضیح که دوستان روانشناس، نظرات اریکسون را زیاد خوانده و دیدهاند:اریکسون از خانوادهای دانمارکی در نزدیکی فرانکفورت بهدنیا آمد و پدر قبل از به دنیا آمدن او، مادرش را ترک کرد. در سه سالگی، مادرش با یکی از پیشگامان پزشکی اطفال “هومبورگر” ازدواج کرد و اریک بعد از اتمام دبیرستان دچار بحران هویت شد و نمیدانست واقعا چه میخواهد و به کجا تعلق دارد، خودش بعدها نام این دوران را استمهال یا تعلیق اجتماعی_ روانی، گذاشت. او استعدادهای بسیار از جمله استعداد هنری داشت و بعدها به طور اتفاقی (هیچ چیز اتفاقی نیست البته) به حلقهی آنا فروید که روش تحلیل کودک را باب کرده بودند، راه یافت پس در وین ماند و تحلیلگر کودک شد.
او بعدها به امریکا مهاجرت کرد و هویت تازهای برگزید و مطبی برای درمان کودکان داشت، دانشگاههای مختلف برای تحقیقات با او قراردادهای بسیاری میبستند، استاد دانشگاه برکلی و بعدها استاد دانشگاه هاروارد شد، بی آنکه خودش هرگز تحصیلات دانشگاهی داشتهباشد!
مشهورترین اثر اریکسون، کتاب کودکی و جامعه است و در مورد موضوع هویت، مجموعه مقالات وی تحت عنوان “هویت و چرخههای زندگی” بسیار حائز اهمیت است. به نظر او اگر قرار باشد زندگی درست از کار درآید باید تکامل درونی شخص و تکامل اجتماعی با هم عجین شوند.
زندگی اریکسون را میتوان نمونهای دانست که چگونه، با همهی تغییرات ودگرگونیها، باز هم تداوم میتواند پابرجا بماند، همانطور که اریکسون در بازسازی تاریخی_ روانی زندگینامهی مارتین لوتر و گاندی، آن را توضیح دادهاست!
او اندیشههایی را برای نگارش این زندگینامهها بهکار برد تا رشد هویت را با تمامی آن خردشدنها و شکاف برداشتنها و راهحلهای احتمالی آن، آشکار سازد.
[تخته سنگ تا زخم تیشهی پیکرتراش را بر خود هموار نسازد و تاب نیاورد، به تندیسی چشمنواز و اثری ماندگار تبدیل نخواهد شد. انسان برای غلبه بر دشواریها ناچار است استعدادهای بالقوهای را که در درونش نهفته است، فعال کند و آن را شکوفا سازد و این همان تحقق خویشتن خویش و لاجرم رشد هویت و قوام و استحکام آن است. “تورج بنیصدر”]
پ.ن: متن خلاصهای است از صفحات 84 تا 87 از این کتاب که در مورد احساس ارزش به خود (اعتماد به نفس) و تجربه هویت است، ضمنا پاراگراف آخر از خود مترجم نازنین است.
حالا دارم فکر میکنم اگر این شخص در جایی مثل خاورمیانهی مدرکگرا بود مردم و دانشگاهها دانستههایش را بدون مدرک دانشگاهی، اینگونه میپذیرفتند؟
پس متن و اثر آن مهمتر است و نه حاشیه!
“عاطفه برزین”