معنای “شهود” که از ترجمهی (intuition) آمده و با شهود عرفانی کمی متفاوتست، یعنی قوی بودن حس ششم، یعنی دریافتی درونی مثل حدس زدن آینده یا دانستن واقعیتی که آشکار نیست اما شخص میتواند به آن دست یابد. شهودی بودن یعنی فرد بتواند با استفاده از نمادهای تکراری و ارتباط دهی آن از ناخودآگاه به خوداگاه، دریافتهای جالبی داشتهباشد و به کشوفاتی خاص برسد که گاه حقیقی نیست اما واقعیت* دارد!
ترجیح “حسی” که به تعبیر پروفسور “کارل یونگ” مقابل “شهودی” قرار میگیرد، از ترجمهی (sensation) میآید و به معنای ترجیح بیشتر در استفاده بردن از حواس پنجگانهست که نه بد است، نه خوب و فقط ترجیحیست با کاربردهای خودش.
به طور مثال، افرادی که شهود قویای دارند، بهتر از دیگران سخن میگویند، مینویسند یا حدس میزنند و حتی بهتر میتوانند رویاء یا حتی فال حافظ تعبیر کنند!
با این تعبیر، فردی شهودی، داستان نویس یا شاعری خوب با خلاقیت بیشتریست. شهودیها پیشگویان و حتی فالگیرهای خوبی هم هستند و گاهی شاید خرافاتی بهنظر بیایند.
حال مشکل برای گروهی با ترجیح “حسی” وقتی پیش میآید که تعصبی عمل کنند و بخواهند هرچیزی را فقط در بوتهی آزمایش بسنجند یا اندازه بگیرند. چنین افرادی گاهی با مهرورزی، عواطف و یا دیدن رویا و باور معنویات حتی روانشناسی هم مشکل دارند چرا که جنس عواطف و رویا مادی و طبعاً قابل سنجش نیست.
گروهی با ترجیح شهودی هم مشکل خواهند داشت اگر جایی که علم و آزمایشِ گروه کثیری، مسئلهای را ثابت کرده و یا واقعیتی اتفاق افتاده، به دریافتهای پُر قضاوتِ غیر مستدل خویش، اصرار بورزند زیرا اگرچه خیلی وقتها شهود این افراد در گذشته درست عمل کرده است اما همین ابزار کشف و شهود بابت مشکلات روان و یا شرایط جسمی و محیطی، یا دریافت اشتباهیِ نماد و نشانهها گاه خطاپذیرست!
بنابراین اگر خط کشی را با اندازهگیری از صفر تا صد درنظر بگیریم و صفر عدد شروع “حسی”ها و صد پایان “شهودی”ها باشد و 50 نقطه میانی، برای نزدیک شدن به تعادل، شهودیهای بالا و نزدیک به 90 تا صد میبایست از حواس پنجگانه خود بیشتر استفاده کنند و زیاد بر الهامات قلبی خود تکیه نکنند.
افرادی هم که در نزدیکی های 10 و صفر گروه حسی هستند و متعصبانه هیچ موضوع بدون دلیلِ تجربه یا آزمایش شده را نمیپذیرند بهترست کمی به دل، احساس و تجربههای تکراری شهودی مراجعه و یا شهودیها را کمی باور کنند!
پ.ن: همین خط کشی که مثال زدم ابزاری از گروه “حسی”ست فقط برای اینکه بتوانم کمی دل آنها را به دست آورم تا روی نزدیک شدن به تعادل، پذیرش بالاتری داشتهباشند وگرنه موضوعات روانشناسی تحلیلی خیلی قابل خط کشی نیستند!
توضیح* ریشهٔ کلمهٔ حقیقت، “حق” و به معنای راستی و درستی است و ریشهٔ کلمهٔ واقعیت، “وَقَعَ” به معنای رویدادن و یا اتفاق افتادن است. حقیقت، اشاره به ماهیت راست، درست و صحیح دارد و واقعیت اشاره به امور عینی و یا اموری که اتفاق میافتند
عاطفه برزین