نور ِ بدون سايه و تماميت بدون نقص وجود ندارد. زندگي براي آنكه خود را كامل كند طالب كمال نيست بلكه طالب تكميل شدن است كه در واقع با رنج ناشي از عيب تكميل ميشود و بدون آن نه پيشرفتي حاصل ميشود و نه صعودي.
كارل گوستاو يونگ
توضيح: سايكي يا روان انسان طالب كمال نيست بلكه به دنبال تماميت است و همين امر باعث ايجاد پروژكشن(فرافكني) ميشود…
فرافكني هم يك نوع نياز است و در واقع نياز سايكي به تماميت. در حاليكه ايگو(تصويري كه هر فرد از خود دارد) به دنبال كمال است.
وظيفه ما به هنگام فرافكني منفي كه همانا ديدن نقاط ضعف در ديگران است، برگشت به خود و پيدا كردن آن نقاط در خود است. مثلا اگر دروغ گويي در فردي ما را آزرده كرد میبايست به جاي قضاوت و متهم كردن فرد مقابل و زمين و زمان را به هم دوختن و كل انسانيت و شرافت آن فرد را زير سوال بردن، بگرديم و ببينيم آيا اين مسئله در شرايط يكسانی كه آن فرد مرتكبش شده در ما نيز وجود دارد و يا اصلا چرا اينقدر اين حس را سركوب كردهايم كه اينگونه آزارمان میدهد؟ آيا دروغ هميشه بد است يا در جايي میتواند جان يك و يا چندين انسان را نجات دهد؟ و يا در افشاي اسرار نظامي راستگويی چقدر میتواند مضر باشد؟ اگر اينگونه فكر كنيم ديگر اعمال اشخاص را از افعال آنها جدا ميدانيم و براي يك اشتباه تمام حيثيت و دودمان افراد را به باد نميدهيم.
ميگويند قاضي پروندهي قاتل و متجاوزي به نام “بي جي” شب قبل از اعدام با او شام خورده است و صبح فردا، خودش او را به دار آويخته و يا روانكاو او با آنهمه علم و دانش روانكاوي، او را قضاوت نكرده و گفته است بايد مراقب “بي جي” هاي آينده اي باشيم كه در بچگي مورد تجاوز قرار ميگيرند و در بزرگسالي اينگونه عمل ميكنند!
در واقع اين گروه به جهانيان میفهمانند كه ريشه های روانی اعمال و جايگاه كهن الگويی افراد مهم هستند و نه خود افراد و وظيفه ما ريشه يابي اينگونه اعمال است.
حال كه براي چنين افرادي نيز نمیتوانيم به راحتي قضاوت كنيم، چگونه میتوانيم براي چند غيبت، تهمت، حسادت، گوش بُري، چشم چراني و …شرافت و حيثيت، افراد را بكوبيم و زير سوال ببريم؟
چهارشنبه سوم بهمن 1386
“عاطفه برزین”