دست ظريفش را بلند كرد تا مثل بزرگتری كه میخواهد بچهاي را گول بزند، چيزي را در آسمان نشان دهد. يادش نبود كهنه كودك ديروز، همين تازه داماد امشبیست كه گول نمیخورد و دستش را محكم گرفته و میلرزد.
همراه دستش، دست داماد بالا آمد ولی جهت ستاره را، اشارهی “عروس” مشخص كرد.
ز _ نيگاه كن اونو میگم، بزرگتر از بقيهست! بيا نشونش كنيم تا وقتی رفتيم پايين هروقت بيخودی قهر كرديم، هروقت بي پول يا مَر…
آب دهانش را قورت داد و سرخ شد.
م _ چي؟ هروقت مريض شديم؟ چرا اين يكيُو بريدی؟ میبينی حتي از آوردن اسمش هم ميترسی. نمیدونم شايد ميخوای خودتو گول بزنی تا يادت بره گرفتار كی شدی؟ خيلوخوب اين الماساتُ پاك كن كه الان لبههای تيزش قلب نازك منُ میبُرِه و رو گونههای خوشگلت قنديل میبنده.
دست راستش هنوز در دست چپِ ” مرد” به طرف يك ستاره درشت نقرهای نشانه رفته بود، پس با سرانگشت ديگر اشكهايش را پاك كرد و نرم لبخندی بر لبانش نشست و دستهايش خشكيد به ستارهی نشانه .
م _ داشتی مي گفتی؟ شايدم خط و نشون مي كشيدی؟
ز_ تو عادت داری هميشه بزنی تو ذوق آدم. میخواستم بگم هروقت هر اتفاق بدی افتاد و خواست بين ما سنگينی ، كدورت، احساس خستگی يا خدای نكرده جدايی بندازه، يك كدوم از ما كه يادش بود…
م _ و لابد خودت؟
ز _ …اين ستاره رو تو آسمون پيدا كنه و به ياد اين شبوُ اين همه لطف و قشنگيش، به ياد اين همه سختی كه تا به اينجا رسيديم، به هم رسيديم بيفته تا همه تلخیها فراموش بشه. ای كاش میشد همه غصههای سنگين رُ مثل اين كيسههای شن بندازيم پايين تا بيشتر به آسمون آبی، اونطرف ابرهای سفيد يا حتی سياه، به آبی آبیش برسيم
دستان يخ زدهاشان پايين آمد و رفت زير پتو شايد كه گرم شود.
م _ خوب حالا اگه در چنان شبی هوا ابري بود، دعوا هم سرگرفته يا كفگير خورده بود به ته ديگ و اوقات هردومون سگی، اين ستاره رو از كجا پيدا كنيم؟
ز _ اَه لعنت به تو و منفی بافيات. اصلا نمیشه يه ذره باهات عاشق بود و يه چيزی گفت تا گرمای رومانتيك شب اول زندگی، سرمای اين بالا رو از بين ببره.
“تازه داماد”به ستارهی نشانه، زُل زده بود و خواهر و مادر رفيق چندين و چند سالهاش را به ناسزا میگرفت كه توانسته اين بالن را برايش جور كند و به خودش بيشتر فحش میداد كه آرزوی به اين عجيبی را از كجا آورده بود؟
بالن كابينی ساده داشت از نوعی پلاستيك نسوز و بادكنكی مثل اغلب بالنها رنگارنگ ولی، زرد و سبز و قرمزش بيش از باقی نمود میكرد و چون ماشين عروس نداشتند دادهبود يك گل فروشی تزئينش كند. چشمان صاحب گلفروشی رسيدهبود به فرق سرش وقتی فهمید با دار و بساطش بايد برود و كابين يك بالن را گل بزند.
اين بار حجله و سواریِ عروس كشان يكی بود!
آخرين بار كه عجيبترين تزيين را انجام دادهبود، ژيان قراضهای بود كه جا به جايش رنگ پلاستيك زده بودند. عروس و داماد از خرپولهای شمال شهر بودند كه از سرخوشی زياد و اينكه عُقشان میزد بنز و ماكسيما سوار شوند، ژيان قرمز درب و داغانی را آورده بودند تا گل زده ببرند روی فرشهای باغ مجلس عروسی !
كارش را با حوصله انجام دادهبود، نزديك به سليقه تازه داماد. دور تا دور كابين، گلهای مريم و ژرورا و ميخك زرد و سفيد زده بود و هنوز بعد از چهار، پنج ساعت، بوی مريم و ميخك مستشان میكرد.
ز_ چی میشد اگه عروسا شب عروسی بلوز شلوار سفيد میپوشيدن؟
م_ آخه كدوم عروس خنگی هوسِ دامادُ قبول میكنه تا اولين شب زندگيشُ تو بالن بگذرونه؟
خنده كنان كف كابين ولو شدند.
ز_ حيف كه اين بادكنك نمیزاره آسمونُ درست ببينيم
و امتداد نگاهش از بين طنابهای بالن رفت به گوشهایترين قسمت آسمان.
هنوز دست كار آرايشگر روی چهرهاش بود. پشت چشم بلندش هالههايی از رنگ سبز و ليمويی داشت كه با رنگ كهربايی چشمانش تركيب زيبايی را ساختهبود. گونههای برجستهاش نيز با صورتی روشن بزرگتر به نظر میآمد.
م _ ميشه با اين چشم و مژههای عروس شدت اينقدر دل منو وسط زمين و آسمون نبری؟ ميدونی كه اينجا فرصت مانور ندارم…دنبال چی میگردی اون گوشه؟ بابا ستاره تو اينجاست، بغل دستت. فقط يه اشكال بزرگ داره و اون اينه كه وقتی عاشق شد پاك خل میشه و عروسشُ مياره رو پشت بوم خدا تا اونجا عروسی راه بندازه…
فشارهوا در هر فراز كمتر میشد. سكوت وحشتناكی بود. عروس و داماد حسابی گرهخورده بودند و حاضر به از دست دادن گرمای همآغوشيشان نبودند اما هرلحظه نفسهای بيشتری را كم میآوردند.
مرد ماسكها را كه میبست، گفتههای پزشك پُتكوار ضربهاش میزد…
_ بيماری A.L.S خيلی نادره. اگه كسی دچارش بشه يعنی نهايت بدشانسی و حالا مريض اگه خيلی شانس بياره و بيماری، كورتكس نخاعيش رو نپوشونه چند سالی اما بهسختی میتونه زنده بمونه و سريعترين حالت مرگ اينه كه روی مركز تنفسيش بيفته كه اونوقت خفه میشه و در غير اينصورت يه مرگ تدريجی خواهدداشت كه شريك زندگی صبور و فداكاری رو میطلبه. چنين شريكی هستی؟
…ذرات هوا وارد ريههايشان كه میشد فكر میكرد: چه چيز خوبيست نفس كشيدن و خدا كند اين مرض لعنتی روی مركز تنفسی هيچ عزيزی نيفتد…
_ آقای دكتر چه كاری میتونم براش بكنم كه وضعيت بهتري داشته باشه؟
_ تمام تلاشتون رو بكنيد تا متوجه اصل قضيه نشه چون اين بيماری به وضعيت عصبی فرد بستگی زيادی داره و مشكلات و ناراحتیها، تشديش میكنه.
و آن روز با نامزدی كه نمیدانست چه بار غم سنگينی برای همه دور و بريهايش، تحفه آورده، قرار خريد عروسی داشت و تمام مسير را پياده طی كردهبود تا بهترين كار را بكند.
ز_ چرا اينقدر برافروختهای؟ چيزی شده؟
م _ سردرد شديدي دارم، خستهم چيز مهمی نيست. خريدُ ول كن بيا يه كم حرف بزنيم.
_ گرچه وقت زيادی تا مراسم نداريم اما باشه هر جور تو بگی.
تقريبا از هر دری حرف زدند تا …
ز _ آرزوی بلند مدتمو بگم يا كوتاه مدت؟
م _ مگه حساب بانكيه؟ حالاكوتاه مدتُ بگو چون صبرم كمه. میخوام ببينم عُرضه دارم اين كوتاه مدته رو برآورده كنم يا برم بميرم.
طره موهای روشن كردهاش را كنار زد تا شايد بهتر فكر كند و با اندكی تاخير گفت: دلم میخواد شب عروسيمون يه شب خاص و يه كم عجيب و غير عادی باشه و به همه خيلی خوش بگذره. دوست دارم همه رو سوپرايز كنيم. حالا تو آرزوی بلند مدت و كوتاه مدتتُ بگو هر دوش برام جالبه.
م _ بلند مدتم اينه كه هردو مون خوشبخت و سالم باشيم
روی كلمه سالم كمی بغض كرد و ادامه داد: كوتاه مدتم مثل هميشه شبيه ايدههای تواِ دلم میخواد يه كار غير معمول انجام بدم اما آرزويی كه از بچگی مثل همه پسر بچهها داشتم اينه كه يه پرواز خاص، مثل پرواز با كايت يا بالن كه طعم هوای واقعی ارتفاعُ بفهمم داشته باشم، اما …
بغض دوباره راه گلويش را بست. دختر به شك افتاد و نگران شد
ز _ راستشو بگو چيزی شده؟ حالت خوب نيست؟ مامان گفت صبح دكتر بودی. اگه مشكلی داري عروسيُ عقب ميندازيم
م _ چيزي نيست فقط يه هو دلم گرفت كه لابد آرزوی سفر با كايت يا بالن رُ به گور میبرم چون هميشه دكترا بم میگن به خاطر آسماِت نبايد به ارتفاع بری واسه اينكه اكسيژن كم مياری.
خودش هم تعجب كرد كه توانسته ذهن دختر را ببرد به سمت بيماری آسم ِ خودش تا فكر كند اين همه بغض و آشفتگي براي ترس از آيندهايست كه قرار است این ترس را يك مرد نفستنگ بسازدش و نه يك زن دچار A.L.S !
ز _ من همين حالا آرزوی كوتاهمدتمُ تغيير میدم. تغيير كه نه، جدیترش میكنم میخوام سعی كنم هر دومون نهايت لذت رو ببريم. شب عروسی، سوار بالن میريم به آسمون. شنيدم تو بالن، ماسك اكسيژن هم هست!
عاطفه برزین
دی ماه 84
داستانی برای مسابقه زیرسیگاری