” من هويت كاذبيست كه از روي جهل به آن تظاهر ميكنيم. بنابراين”من” نبود دانش حقيقي در مورد وجود حقيقي خود، همراه با نتيجه حاصل از آن است. چنگ انداختني شوم با هر بها به تصويري سرهمبندي شده و موقتي از خودمان، خودي كه الزاماً يك حقه باز بوقلمون صفت است كه پيوسته رنگ عوض مينمايد و البته بايد چنين كند تا افسانه وجودش را زنده نگه دارد”
تبتي ِ زيستن و مردن (سوگیال رین پوچه)
جناب رین پوچه میخواهد “من ” يا به تعبير يونگ “ايگو” را تعريف كند. مني كه متغير و كاذب است و ما به اشتباه فكر ميكنيم واقعي است و تظاهر ميكنيم به بودنش كه در اثر عدم آگاهي از وجود حقيقي خود كه شامل ناخودآگاه شخصي و جمعي نيز هست، باورش ميكنيم.
موجودي كه دائم نقش و رنگ عوض ميكند و ماسك ميزند تا بتواند زندگي كند كه اين ماسك زدن از همان كودكي و با تشويق خانواده مبني بر” چه بچه خوبي” شروع و تا پايان عمر ادامه مييابد. ماسكهايي كه بعضيهايشان مثل مودب ، معلم براي معلمها و رئيس بودن براي رئيسها و رعايت قانون و مادر بودن براي مادرها(تا قبل از زياد بزرگ شدن بچه هايشان) و…ضروري و لازم و حتي گاهي حياتياست و بعضي مثل تكبر و خشونت و …که اگر در جاي خودش نباشد، خطاست.
حالا ما گاهي كه نه، اغلب ماسكهايي را كه مقطعي موظفيم بزنيم و براي زنده ماندن لازم است، باورمان ميشود و با آن پدر همه را در مي آوريم مثل رئيسي كه براي همه خانواده حتي بزرگترانش نقش رئيسي جدي خشن و گاهي بيادب را بازي ميكند كه فكر ميكنداین شخصیت خود واقعی اش است و يا معلمي كه فكر ميكند همه دنيا شاگردان كودني هستند كه بايد از ايشان بياموزند حتي همسر و پدر و مادرش و نمونه هاي ديگر كه گاهي باور نقشها حتي اگر مثبت باشند اما در جاي خودش اجرا نشود ايجاد اشكال ميكند واي به حالي كه مخرب و خطا باشد.
در واقع “من” مرتب کلاه بر سر دیگران می گذارد، كلاهي كه بيش از هر كس بر سر خودش مي رود تا آدم خوبه باشد. اين باور گاهي خوب و گاهي باعث خودشيفتگي و بيماري ميگردد.
بايد راه واقعا خوب شدن و رشد كردن را يافت و نه در پوستههاي رنگين ماندن را.