وقتى مىفهمى كه ديگر كم آوردهاى، يعنى که درست در نقطهى “بهدست آورى”ِ خودت قرارگرفتهای!
همان خودى كه هى فرستادىاش گوشهی پستوى ترس یا بدقِلقیهات، يا شايد باورهاى جمعى، قومى_قبيلهاى و فرهنگى جهانت و تو که از عوامل اصلی آنی، همراه باقى، اين خودِ نازنينِ لطيف را به تاريكى فرستادهاید و همين كوچولوى لطيف، حالا براى خودش قُلدر زمخت_سالارى شده كه فقط به دست خودت قابل صَلاح و آماده به سِلاحِ دوستى و خردورزىست!
کاری ندارد، به این مرحله “کمآوری” که رسیدی، دست نوازشی به دلات بکش و بعد به سر وُ روی هرآنچه تو را میبرد به گوشههایِ دورِ عزلت و خستگی
و پاک که نه اما کمرنگ کن آدمها و عقایدی که بودن نصفه_نیمهشان، ذره ذره تو را روی سرسرهی سردِ تاریکی هُل میدهد…
پ.ن: انگشتت را بگذار روی اسم او یا آنها و آرام از کنار آن ناهمراه لعنتیات بلغزانشان کنار تا وسوسهی حضور کمسود یا مبهمشان نشوی، گاهی یکی از همین مرموزان ِ هیجانانگیز برای کشف، مامور ارسال تو به دنیای زُمختها میشود!
کاشف خودت باش نه اینهمه غیر!