بعضی از آدمها انگار بدهکار بهدنیا میآیند و بنا بر دلایلی به دستگاه پرداخت تبدیل میشوند.
اصلاً اغلب آدمها بعد از مدتی، این پرداختها که با محبت و مهر همراه هستند را از چنین فرد همیشه بدهکاری کاملاً عادی و حسب وظیفه میدانند و اگر یکی دو بار انجام نشود، شاکی هم میشوند!
به نظر میرسد عامل این حالت هرچه و هرکه باشد، باعث پایین آمدن اعتماد به نفس در شخص شده و فرد برای گرفتن تایید یا شکرگزاری، بخشش و زمان خرج میکند.
اتفاق تلخ و عجیب دیگری که رخ میدهد ایناست که جفت مقابل، همسر یا عزیزترین عضو خانوادهی چنین فرد بدهکاری، وقتی میبیند برای عزیزش فرق چندانی با دیگران ندارد حتی گاهی سرویس کمتری به نسبت عزیزتر بودن احتمالیاش میگیرد، کدر و دلخور میشود و این دلخوری، فاصله را زیاد میسازد و لجبازی، حسادت و طمع برای دریافتی بیش از سایرین را در او شکل میدهد که اگر او هم از گروه احساسی باشد، آسیب عاطفی زیادی میبیند و اگر از گروه متفکر یا حسی باشد، انتقامگیری و تعصب شدیدتری با توجه به داشتن قدرت بیشتر، خواهد داشت…
به نظر میرسد رفتار بدهکارانه که در تیپشناسی اینیاگرامی، بیشتر در تیپ 2 (مهرطلب) تعریف میگردد، در تیپشناسی یونگ در گروه برونگرای احساسی (EF) قرار میگیرد و فرقی ندارد شهودی باشد یا حسی (حسیها فقط از حواس پنجگانه استفاده میکنند و به الهام گرفتن و شهود اعتقادی ندارند).
برونگراهای احساسی همانطور که از اسمشان پیداست، انرژی فعالیت و زندگی خود را از بیرون، محیط اطراف و ارتباطات خود میگیرند و چون احساس در آنها ترجیح مسلطتری از تفکر است، نیازمندی بیشتری به دریافت محبت در خود احساس میکنند و طبعاً با تمام وجود سعی به خوشنودی دیگران دارند البته اگر هنوز به نقش قربانی و افسردگی نرسیده باشند که احتمال این اتفاق زیادست!
توضیح دیگر اینکه تعریف و قرار دادن افراد همیشه بدهکار در تیپهای برونگرای احساسی یا تیپ مهرطلب از گروه هیجانی (Emotional) به معنای این نیست که همهی افراد این تیپها اینگونه رفتار میکنند بلکه احتمال بیشتری هست که در این گروهها چنین افرادی را بیشتر ببینیم و اهمیت آسیبشناسی این مشکل مطرح میشود که اگر خود ما یا عزیزانمان دچار چنین وضعیتی هستیم تا دیر نشده به فکر حل مشکل و یافتن عامل اصلی در ایجاد انگیزهی مهرطلبی و بدهکاری بیمارگونه باشیم.
چرا که همواره دغدغهی چنین افرادی اینست که دیگران را نجات بدهند اما در واقع این خود فرد است که میبایست نجات یابد!
پ.ن: بعضی شبها که موضوعی برای نوشتن به ذهنم میرسد چند جملهای از آن را تایپ میکنم، جملهی آخر (دغدغهی…) را همان شب در خواب شنیدم و به وقت بیداری نوشتماش که از ذهن ناهشیار آمده و غنیمت است!
“عاطفه برزین”