عاطفه برزین:
از همان ابتدای فيلم و با ديدن نور كمرنگ جادهای كه قرار است در انتهای تونل با آن يكی شود و از تاريكی به نور رسيدن كه نماد رشد و بيرون آمدن از دنياي درون و بودن در سفری كه براي رسيدن به دريافت بيشتر آگاهی و شناختست، چه براي الی و چه براي تك تك افراد گروه و خصوصا براي “سپيده”_ اولين كسی كه دوربين، دهان پر فريادش را نشان میدهد_ میتوان حدس زد كه “دربارهی الی” حرف و پيامهايی برای گفتن دارد.
“اصغر فرهادی” كه ظاهرا با نمادها و اساطير و روانشناسی تحليلی آشناست، اينبار نيز شاهكاری میآفريند كه انگار از متن ناخودآگاه نوشتهشده چرا كه برای هر بيننده حس و حال خاص و نگاه و تحليلهای متفاوتی در بارهی الی ايجاد میكند كه درواقع هركسی از ظن خود يار “فرهادی” میشود.
به طور مثال برخي معتقدند كه الی هنوز زندهاست زيرا چهرهی جنازهی پايان فيلم، درست مشخص نيست كه البته اين خواستهی ناخودآگاهی انسان است كه هميشه پايان خوش را به انتظار است.
بعضی ديگر، معتقد به خودكشی الی هستند، دليلش را هم به پاي ترديدهای “الی” و فشار سنتها در ماندن به رابطهای كه تلخ است و درد چه كنم چه كنم دارد، میگذارند و شايد اين كه هيچكس او را نديده تا به آب بزند و يا حتی در گل گير كردن ماشين كه چندين بار نشان داده میشود و فيلم با اين صحنه پايان میيابد را سردرگمی الی میدانند كه البته میتواند نماد در گل ماندن همهی افراد گروه و خصوصا سپيده باشد!
از طرفی كودكان فيلم كه دوربين، بازيهای طبيعی و زيبايی از آنها میگيرد، تا آخرين لحظات، از به آب زدن “الی” هيچ اطلاعی ندارند، اما وقتی كه عليرضا از آرش میپرسد” كجا افتاد؟” او كه از جدی بودن و جذبه نامزد الی میهراسد بي آنكه بيننده بتواند به پاسخاش اعتماد كند، اشارهای به دريا میكند و میگويد آنجا! حالا اينكه چرا عليرضا میگوید “كجا افتاد؟” و سوالات ديگري نمیپرسد و چرا آرش بالاخره راضی میشود از پوستهی خجالت از اينكه مبادا گم شدن “الی” تقصير او باشد، بيرون بيايد، شايد بتوان اندكی به خودكشی و يا تصوری كه حداقل، نامزدش از نوع مرگ او دارد رسيد. درحالیكه با زيركی میشود حدس زد كه كارگردان فقط خواسته نگاه بدبينانهی عليرضا را نشان دهد و يا شبهه و علامت سوال ديگری در دل بيننده بياندازد.
در حاليكه من در پايان فيلم، به چنين حسی نرسيدم و مطمئن بودم الي بسيار هم به زندگی اميدوار بود آنقدر كه برای شروعی دوباره به جمع پيوست كه آغاز زندگی جديد، دوستهای جديد، و حتی منش و روش جديد و به تنهايی در مقابل سنتها ايستادن، همه نشانگر اميد به زندگی بهتر داشتن، حتي به بهای جنگ است و بوی خودكشی نمیدهد، اگرچه تردید و دودلی او به سادگی حس میشد و گرچه ممكن است يك پايان تلخ بهتر از يك تلخی بی پايان باشد!
از طرفی در فيلم مرتب تكرار میشود كه او برای نجات “آرش” غرق شده و حتی “شهره” (مريلا زارعی) به خوبی نقش مادری كه نمیخواهد مرگ “الی” به گردن فرزند و يا سهل انگاری خود و خانوادهاش، بيفتد را بازی میكند و يا پدر آرش (پيمان معادی) كه بعد از اطلاع از ناپديدی “الی” در تكاپوی يافتن اوست_ كه اضطراب و دلهرهی او بعد از سپيده و يا همراه او، بيش از همه به بيننده انتقال میيابد _ شايد كه عذاب وجدانش كمتر شود و در انتهای محكمهی گروهیشان_ وقتی متوجه میشود كه الی نامزد داشته، اصرار دارد تا بگويد ما چه سادهايم و او همهی ما را به بازی گرفتهبود!
“درباره الي” به نظر میرسد، پيام انسانيست كه نميداند چه ميخواهد ولي راضي بودن افراد از او نكتهي اساسي زندگياش است. اين آدم ميتواند سپيده، وقتي براي رضايت همسر، احمد و همه، مدام دروغ ميگويد باشد و يا الي وقتي به جمع سرويس ميدهد و ميخواهد خانواده و نامزدش و باز همه از او راضي باشند.
سپيده از ابتداي فيلم در حاليكه از حاضر نبودن ويلاي مورد نظرشان، خبر دارد گروه را براي مسافرتي تجهيز ميكند كه هدفش به زعم او، ايجاد آشنايي “احمد” با “الي”ست و حتي گرچه ميداند الي هنوز تكليفش را با رابطهي قبلياش مشخص نكرده، با اصرار او را به شمال دعوت ميكند تا آشنايي سر بگيرد و … يعني كه او به بهاي هر اتفاقي، پشت سر هم، بيخردانه دروغ ميگويد و البته بيش از همه نيز چوباش را ميخورد و ويران ميشود.
“دربارهي الي” همچنين پيام زنيست معصوم كه، تيپ و قيافه، مهر و درايت و مسئوليتپذيرياش همه در تعادل به نظر ميآيند و درست در يك قدمي خوشبختي و زندگي با مردي فهميده كه توان درك او را دارد و همراه خوبي مي تواند باشد چون دنيا ديده و تلخي چشيده است و تجربه اي مانند او داشته…سرنوشت برايش اينگونه رقم ميزند تا قبل از اين كه ياد بگيرد، بهتر بجنگد براي خود واقعي بودنش، براي “نه” گفتنش به مردي كه لنگهاش نيست، ظاهرا همراهش نيست، نمي فهمدش و يا مشكلاتي دارد كه اصلا به من بيننده هم مربوط نيست و مهم اين است كه بودن با او آنقدر برايش سخت و آزاردهنده است كه حاضر ميشود به گروهي نو بپيوندد و از تونل درونش بيرون بيايد (شروع فيلم). البته براي انسان درون گرايي مثل الي خيلي سخت است تا از پوسته ي تنهايي و دودلي اش جدا شود و دل به دريا بزند!
دل به دريا هم زد ولي به نظر من نه براي خودكشي كه براي كامل شدنش. براي حس احساس وظيفه كردن و شايد براي تجربهاي ديگر داشتنش. موضوعي كه شايد هيچكدام از اعضاي گروه نخواستند باور كنند و يا خودخواهي كردند تا اشتباهاتشان توجيهشود، حسادت ورزيدند چون خجلت زدهي نداشته هايشان بودند و يا قضاوت كه كار هر روزهي انسان است در لحظات بحراني و خستگي كه آدمها كنترل روانشان را از دست مي دهند و از واقعيت دور ميشوند.
موضوع قضاوت در فيلم “به خاطر الي” شايد مهمترين و ملموسترين بخش ماجرا باشد كه فرهادي و همهي دستاندركاران و بازيگران، خصوصا مادر و پدر آرش، به خوبي توانستند به تصويرش بكشند و از آنجاييكه به نظر من، فرهادي استاد بيان نمادين در سينماي ايران است، با صحنههاي مختلفي از طبيعت و دخالت انسان در آن كه هميشه پايش را از حريم خودش فراتر ميگذارد و مرز نميشناسد در پلانهاي مختلف ميآورد.
اين برداشت در پلاني ديده مي شود كه افراد به همراهي پسر شمالي، كليد را در قفل زنگ زده ميگذارند و هنگاميكه در به سختي باز ميشود، نگاه دوربين و جمع به “آرش” ميافتد كه زودتر از آنها_ چون كودك است و جنس كودك به دليل هنوز پيچيده نشدن، راه آسان را زودتر مييابد_ پشت در و روي نردههاست و بعد نگاه دوربين و سپس، پسرك مضطرب شمالي( كه انگار مي داند از بي در و پيكري اين ويلا، بلايي سر كسي خواهدآمد) به سمت ديوار شكستهي ويلا،كشيده ميشود تا بيننده بداند تجاوز به حريم ديگران_ بيش از حد مجاز نزديك به دريا، خانه ساختن_ پيامد خوبي نخواهد داشت و يا اين كه به مرزهاي يكديگر احترام بگذاريم. كاري كه اغلب افراد جمع و حتي نامزد “الي” (صابر ابَر) انجام نمیدهند چرا که در ابتدا تلفن همراه الي را ميخواهد تا آن را چك كند، كه شايد اين تصوير، نماد پارانويا و يا بيش از پيش در مرزهاي معشوق رفتن و كنترل كردن او حتي در گذشتهايست كه بيننده نميبيند ولي حالا ميتواند حدس بزند!
جايي كه ميبايست به واقعيت بود و نبود الي توجه ميشد، اين كه او” كه بود و چه محاسني داشت و از چه فرار مي كرد و يا چه را مييافت و به دنبال كه بود و جانش را براي نجات فرزند شيرين زبان آن جمع گذاشت و حالا ديگر نيست، به ” چرا راستش را نگفت و آيا خيانت كرد؟ و نكند همه را به بازي دادهاست و فرار كرده و يا خودشيرين بود و ميخواست جلب توجه كند …” تبديل شد!
موضوع قضاوت آنقدر مهم است كه در پلان پانتوميم كه از زيباترين و شيرينترين بخشهاي فيلم است، دو بار آورده ميشود. يك بار وقتي كه منوچهر جمع را به پاسخ فيلم ” خوب، بد، زشت” ميرساند كه اصلا خود قضاوت است و چه وقتي پيمان، ترازو نشان ميدهد و “دَم بچههاي حقوق گرم” را فرياد ميزند، گرچه اين مدل معرفي از نحوه آشنايي جمع، بهترين نوع معرفي به نظر ميآيد اما پيام اصليش، بچههاييست كه حقوق خواندهاند اما خوب، بد و زشت، قضاوت ميكنند!
و اما خلاصهي فيلم را مي توان در “پانتوميم” كه نمايش سكوت بازيگر است و شخص، برداشتهاي متفاوتي از نظر بازيگر پانتوميم كه كارگردان نيز هست، را ميتواند به ذهن و زبان بياورد، ديد! و “الي” با مهارت تمام كلمهي “مادر ِهاچ زنبور عسل” را اجرا ميكند كه عمري در انتظار فرزند گمشدهاش ميماند! و يا تعبير بد خواب افتادن دندان “نازي” …
از ديگر صحنههاي بسيار زيبا و تعمق برانگيز و شاد فيلم كه در عين حال، مشكوك و تلخ به نظر ميآيد، صحنهي بادبادك بازي “الي”ست. او كه شال قرمز رنگ زندگي و يا حتي خطر، به سر دارد با شادي كودكانهاي كه انگار دنيا در همان لحظه قرار است متوقف شود تا بادبادك بالا و بالاتر رود، چرخ بزند و همهي گذشته و آيندهي مبهم را به باد بدهد، مي دود و براي هميشه از نگاه اين همه آدم منتظر دور و گم ميشود!
نكتهي ديگري كه با نگاهي ظريف، به ذهن دوستي عزيز رسيده بود و باعث شد بار دوم با دقت بيشتري به فيلم نگاه كنم، تصميم نهايي سپيده بود كه به نظر ميرسيد عليرغم اصرار جمع به دروغي ديگر كه باعث آبروريزي “الي” در مقابل نامزدش ميشد و به جبران اشتباهاتش، اينبار ميخواست دروغ نگويد و آبروي الي را بخرد اما در لحظاتي كه اضطرابش كمتر از گمشدن الي نبود، وقتي كه سپيده متوجه شد “الی” و توجه و علاقهاش، هنوز براي نامزدش بسيار مهم و حياتیست و ممكناست نه تنها مرگ او را باور نكند كه مشكل روانی پيدا و همه را نيز به اين جدايی كه قرار بود اتفاق بيفتد (اگر الي زنده میماند)، متهم كند و هزار اتفاق ديگر، با گفتن يك كلمه، “الی” را براي هميشه در قلب او كشت تا بتواند برود و بپذيرد و سوگواری بگيرد نه اينكه همهی يازده نفر آن گروه را تا آخر عمر مقصر بداند و در انتظار هيچ بماند. كاري كه الي آن را با عدم قطع رابطهاش به طور كامل، ناتمام گذاشته بود با گفتن كلمه ي “نه” توسط سپيده تمام شد!
سپيدهاي كه گاه مانند الي بود در سكوتهاي مرموزش و الي كه شايد ترديدهاي سپيده بود در لحظات رفتن يا ماندنش.
انگار هر دوي اين زنان، جا به جا، زبان هم، سكوت هم و فرياد هم ميشدند تا آنكه “نه”ي پاياني سپيده بالاخره كار را تمام كرد!
در باره الی باز هم پيام داشت و مثل كارهای ديگر فرهادی استفاده از كركترهاي خاكستری و كهن الگويی (آرك تايپی) بود كه به دل مینشينند چون مثل واقعيت همهی آدمها هم خوباند و هم بد چرا كه مهربان، حسود، حساس، دروغگو، شاد، غمگين، با مسئوليت و غير مسئول، شجاع و بزدلاند و میبايست در سفر پر فراز و نشيب زندگی كه همان پروسهی رشد فرديت است، پخته شوند و به آگاهی بالاتری برسند. سفری كه انگار ” الی” بيش از بقيه در آن به موفقيت نزديك میشود، اگر فقط اين بار با نه گفتن به نامزدش هم موفق میشد (بيننده به درستي نمیداند رابطه اين دو تا چه حد پيش رفته، كه حتی میتواند تجربه زندگی مشترك شرعی باشد و به دليل محدوديتهای فيلمسازی در ايران به شكل نامزد آوردهشده) به بلوغ روانی و فكری میرسيد و جام خوشبختی را سر میكشيد. اما شايد میبايست مرگ برای الی نيز از جنس فداكاری باشد تا متعالی بودنش بيش از پيش نمودار گردد و یا معنایی نمادین از “عقدهی مادر” باشد که در حالت شدت آن منجر به مرگی زودرس میشود!
كسی چه میداند؟
پاییز 88