در ابتدای آفرینش، بشر موجودی بود که نمیدانست چگونه بیندیشد یا چگونه اشیاء دور و برش را لمس کند و به کار گیرد. پرومِتِئوسِ مهربان، تیتان شریف، همهی فنون، صناعتها و فوت و فن کارها را به انسانها آموخت. معروف است که قدرت تکلّم را هم پرومتئوس به بشر داد. او نام همهی اشیاء و حتّی طرز نوشتن و خواندن آنها را نیز به آدمیان آموخت. اما کارها به کندی پیش میرفت، چرا که هنوز جای بزرگترین موهبت انسان – یعنی آتش – خالی بود و پرومتئوس رو به خورشید کرد که سوار بر ارابهی زرینی که هلیوس آن را میکشید پهنهی آسمان را میپیمود.
آنگاه آه جانسوزی از دل برآورد. زیرا آینده را میدید و دربارهی آن بسیار اندیشه میکرد.
هلیوس – خدای آفتاب- میرفت تا ارابهی درخشان خورشید را به مغرب بکشد و پرومتئوس، کنار دروازهی مغرب پنهان شد و همین که هلیوس خواست از آن بگذرد ساقهی اسرار آمیزش را به چرخهای زرّین ارابهی او مالید و ساقه آتش گرفت. این آتشدان کوچک را زیر شنل پنهان کرد و به سرعت از قله پائین آمد، بعد به یکی از درّههای عمیق آرکادیا شتافت و خرمنی از چوب را که قبلاً فراهم آورده بود آتش زد
اولین آتشکدهای که در زمین پدید آمد، همین بود.
پرومتئوس کارهای مهمتری در پیش داشت. روز بعد، از صبح زود شروع به آموختن راههای استفاده از آتش به انسان کرد… خلاصه همهی فنون و حرفهها را به کارگران و صنعتگران تعلیم داد. به این ترتیب انسان میراث جدیدی را به وجود آورد: شهرها رو به رشد نهادند، و مردمان به فنون و پیشههایی روی آوردند که به واسطهی آنها یونان، مشهور دوران گشت.
زِئوس، به محض آنکه دانست از فرمانش سرپیچی شده و شیء ممنوعه به سرقت رفته و در اختیار آدمیان قرار گرفته است، پرومتئوس را احضار کرد. خشم زِئوس بالا گرفت. خدای خدایان، پادشاه زمین و آسمان رعدآسا غرید و پسرش هِفایستوس، فلزکار ماهر جاودان را فراخواند و فرمان داد پرومتئوس را به کرانهی شرقی جهان ببرد و او را با زنجیرههای برنجی به کوه عظیم قاف (قفقاز) ببندد.
تهدید زئوس عملی میشود و عقاب خونخوار، بنا به دستور، هر بامداد سر میرسد، جگر پرومتئوس هر روز بلعیده و هر شب دوباره ترمیم میشود تا تکرار این شکنجه در روز بعد ممکن گردد. در این احوال که زئوس نگران آینده است و هنوز به ارعاب و شکنجه کردن پرومتئوس ادامه میدهد، راه آزار آدمیان را مییابد و تصمیم میگیرد چنان بلایی بر سر آنان بیاورد که شادی دستیابی به آتش را از یاد ببرند
شاید قسمتهایی از این داستان اسطورهای مضحک به نظر آید، اما در ادامهی مقاله به اهمیّت فوقالعاده آن خواهیم رسید. ما در اینجا چند نوع نگاه، تحلیل و منظر متفاوت که در مورد اسطوره، نسبت و تأثیر آن در حوزههای مختلف را میکاوَد، به صورت توصیفی و گزارشی بازگو میکنیم
1. یونانیهای قدیم، زمین را دشت ناهموار کم و بیش مسطحی میپنداشتند که دور آن را جریان اوکئانوس(اقیانوس) گرفته، بالای آن را گنبد جامد آسمان به قول هومر، برنزی یا آهنی با پایههای استوار بر کرانههای جهان پوشانده و زیر آن را تارتاروس یا شکنجهگاه ارواح پلید پر کرده است. محل اقامت خدایان گاهی آسمان و گاهی قلههای المپ تصور میشد. جریان آفرینش به صورت یک سلسله ازدواج و تولد تخیل میشد؛ مثلاً ازدواج اورانوس (آسمان) و گایا (زمین) که ثمرهاش اوکئانوس (اقیانوس) بود که به نوبهی خود پدر رودها و دریاچهها به حساب میآمد.
این افسانههای معنیدار اما غالباً نامعقول، آنقدر برای یونانیها جذبه داشت که به سان عقاید مذهبی نقل هر مجلس بود. شاید به علت همین جذبه و هنرمندی سازندگان و نقالان آن بود، با کمی تساهل نسبت به علل دیگر – که بعدها به سراسر اروپا رسوخ کرد و تا هزاران سال در فضای ادب و فرهنگ اروپا دوام آورد و به دیگر مناطق جهان راه یافت و از مصالح بنیانی نظامهای فلسفی بزرگ شد. مثلاً در مهمانی (Sysmposium)- اثر افلاطون- سقراط، عروجِ نفس به زیبایی حقیقی را از زنی میشنود که تحت الهام اِرُس (الههی عشق) بوده است.
مطالعه کنندهی ادبیات و هنر و تاریخ تمدن و فلسفهی غرب همین که مراحل ابتداییِ زبانآموزی را پشت سر گذاشت متوجه این نکته شد که بدون مطالعهی افسانههای قدیم یونانی راه به جایی نمیبرد. واژگان و صرف و نحو زبانهای این خطه مشکلی ایجاد نمیکند، اما فهم درست مفاهیم موجود در آنها بدون آگاهی داشتن بر مجموعهی افسانهها محال مینماید.
مسئلهی مهمّ دیگر این است که در ادبیات و هنر جهان، بهرهگیری فراوانی از اساطیر شده است. به طوری که بسیاری از آثار ادبی کلاسیک، ریشهای اساطیری دارند. از شاهنامهی فردوسی گرفته تا ایلیاد و ادیسهی هومر، منطقالطّیر عطار و گیلگمش که نخستین حماسهی جهان است، همه بن مایهای اسطورهای دارند.
اسطوره حتّی در هنر و ادبیات معاصر کاربرد دارد. بسیاری از آثار ادبی و هنری معاصر، چون آثار سورئالیستی، اکسپرسیونیستی، رمانهای روانکاوانه، نیز آثاری در مکاتب رئالیسم جادویی و فرانوگرایی (پست مدرنیسم)، نیاز به تحلیل اساطیری دارند و کلاً یکی از دیدگاههای نقد ادبی را تحلیل اسطورهای تشکیل میدهد.
در ادبیات ایران، در آثار سهراب سپهری- از جمله آنجا که به نیلوفر، تقدس نور، آب، زمان، مکان، و سفر به آرمانشهر اشاره دارد بنیهای اسطورهای میتوان یافت. بوف کور صادق هدایت و برخی اشعار نمادین نیما یوشیج نیز از بنمایهای اساطیری بهرهمند است. آثاری که از مایههای اساطیری برخورداند، تنها منحصر به آثار شعری و داستانی نیستند، بلکه در هنرهای دیگر، به ویژه در نقاشی، بسیاری از آثار، تجلّی اسطورهای دارند. انسانها برای بیان اندیشهها و به تصویر کشیدن تخیّلات و بازگویی عواطف خود از اساطیر کمک گرفتهاند، پس اسطوره تنها جنبهی روایی ندارد، بلکه نقّاشی، تندیسگری، موسیقی و حتّی آیینهای سرخپوستان آمریکا و سیاهپوستان آفریقا و دیگر نقاط جهان نیز همه به نوعی جنبهی اساطیری دارند. در هنر معاصر، از جمله در آثار پیکاسو، کاندینسکی و سالوادر دالی، بن مایههای اساطیری نقش مهمی ایفا میکنند.
2- اسطوره، تفسیر انسان نخستین از جهان و طبیعت بود و بیشتر جنبه نظری (تئوریک) تفکّر انسان باستانی به شمار میرفت؛ در حالی که آیینها و شعائر، جنبهی عملی آن بود. انسان عصر نو، خود را محصول جریان تاریخی عالم میشناسد و جریان تاریخ و سیر زمان را برگشتناپذیر میداند، امّا انسان عصر کهن به تاریخی قدسی، مینوی و به زمانی دایرهای، تکرار پذیر و تجدید شدنی باور داشت که هر سال نو میگشت. در نزد آنان جهان هر سال از نو آفریده میشد. این نگرش را در آیین نوروزی ما میتوان دید. نوروز در واقع، نوعی جنبش آفرینش و باززایی جهان در آغاز سال است. تخممرغ بر سر سفرهی هفتسین، نماد زایش، تولد و آفرینش مجدّد است. در بسیاری از اساطیر جهان، از جمله در اساطیر یونان و هند میبینیم که جهان از یک تخممرغ نخستین پدید آمده است. در اساطیر ایران نیز، جهان را به شکل تخممرغ میپندارند که زمین به عنوان زردهی نخستین آن به شمار میرود. به راستی یکی از سودمندیهای شناخت اساطیر این است که ما را با تاریخ تمدّن، فرهنگ و اندیشه و سیر پیشرفت یک ملّت آشنا میسازد. باورها و سنتهای باستانی را میتوان از درون اسطورهها بیرون کشید. مطالعهی اساطیر، ما را با گوشههایی از آداب و رسوم و الگوهای کهن که هنوز در ما زنده است- خوب یا بد- و کارکرد و حیات دارد، آشنا میسازد
3. – محور اصلی و بنیادین اسطورهها، روایت “آفرینش” است. شناخت جهان در اساطیر، بسیار اهمیت دارد؛ اینکه کاینات چگونه پدید آمده است و چگونه، الگو و نمونهی هر نوع خلقت به شمار میآیند. انسان نخستین به طور طبیعی نیازهای معنوی داشته که خود نتیجهی هراس او از مجهولات بوده است. انسان نیاز داشت که طبیعت را بشناسد و رازهای آن را کشف کند. او به یاری اسطورهها، معماهای رازناک جهان و طبیعت را برای خود به گونهای نمادین و تمثیلی توجیه کرده است. این بیان تمثیلی و نمادین، ساختار اجتماعی قوم را آشکار میسازد. بنابراین با تحلیل اسطورهها میتوان عقاید و ساخت طبقاتی اقوام باستانی را کشف و آفتابی کرد.
مظاهر طبیعت همواره مورد توجه انسانها بوده است. خورشید، ماه، زمین و آسمان، ستاره، چشمه و درخت در اسطورههای همهی اقوام جهان دارای نمادهای ویژهاند. هر یک از این مظاهر طبیعی، ایزدی ویژهی خود دارند. در برابر هر مظهر طبیعت، یک ایزد وجود داشت. روابط این ایزدان با یکدیگر و نوع ارتباطشان با انسان، خود بازتابی از روابط اجتماعی آن جامعه بود. به قولی، تاریخ اسطوره شناسی عبارت بوده است از: “فرود آوردن تدریجی ایزدان از عرش به فرش و جستوجوی ریشهی توهمات اساطیری در قلب انسان و نه در امر نظارهی اختران”
نویسنده: نامشخص
با اندکی ویرایش/ عاطفه برزین