گاهی آدمها عزیزی را به یکباره از دست میدهند و گاهی شاهد ذره ذره از دست رفتناش میشوند. نمیدانم کدام سختترست اما میدانم از دست دادن عزیز، سختترین ماجرای زندگیست ولی گاهی ما خودمان را ذره ذره از دست میدهیم و شاهد این فرسایش روان و روح میشویم. خودی که باوجود عدم اعتماد به نفس هم برای ما عزیز و از دست دادنش ماجرای دشواریست!
این را وقتی حالمان بدست و یا تصور مرگ خویش را میکنیم، از قطرات اشک یواشکی کنار صورتمان، میتوانیم احساس کنیم و بفهمیم که سختست و خیلی سختست وقتی غم عزیزان را برای خودمان تصور کنیم یا در حسرتماندهیِ خیلی آرزوهایمان باشیم!
تنزل، ماجرای وحشتناکی برای وجود و از دستدادن خود، ثمرهی همین تنزلست که اغلب افراد در این حالت، توجهی به این فرسایش ندارند و گاه تا لحظهی فروپاشی روانی، نمیفهمند که مدتهاست از دستِ خود رفتهاند!
بیاییم کمی، خود را در آینهی رفتار و دستآوردهایمان ببینیم و اگر دچار رکودیم، حرکت مثبتی کنیم
و اگر در حال رشد و تعالی هستیم، نیروی تازهتر بگیریم اما مغرور نشویم
و اگر خدای ناکرده در حال تنزلایم (که از بازخورد رفتارها و یا دستآوردمان مشخصست) دریابیم که وقتِ از دست رفتن،
دیگر حتی خود را نمیشناسیم که بابتش به عزا بنشینیم و در آن زمان، این عزیزان ما هستند که باید سوگواری برای ما را خوب آموختهباشند!
عاطفه برزین
روانشناسی تحلیلی/ یونگ