رونمایی از کتابهای شعر “عاطفه برزین” و “مهدیار پیرزاده” در موسسهی فرهنگی هنری”جهان مهر جوان” در تاریخ پنجشنبه اول آبان، برگزار گردید.
جلسهی نخست(رونمایی کتاب چقدر باید نگفت)، با مدیریت آقای ارژنگ نجاریان در ساعت 15 با قدردانی از موسسهی فرهنگی هنری مذکور و نشر “آفرینشگر” به مدیریت آقای “علی توکلی” برای انتشارکتابها آغاز شد و در ابتدا «چقدر باید نگفت» را با شعری از سرکار خانم عاطفه برزین، که در پشت جلد کتاب نیز چاپ شده است، معرفی نمود:
«رفتن تو تمام نمیشود
و تمام نمیشوم
«کاش ریاضی نبود
تا «بینهایت»،
جایی
به «نهایت» میرسید
یا صفر معنی بهتری جز «هیچ» داشت
و من
در رفتن
تعریف نمیشدم»
پس از آن از خانم برزین درخواست شد تا صحبت کند:
«تقدیم به اولینهای زندگی
که همهی اولینهای حیات را به من بخشیدند
پدری که از سرزمین دانش، ادب و ایمان
مادری که از دیار مهر، خرد و بخشش آمده است
و
تو که میخوانی…»
عاطفه برزین پس از خواندن تقدیمنامه ادامهداد:
«وقتی بالاخره کتاب بهدستم رسید و میخواستم بابت دیر شدن مراحل مختلف تا انتشار، غُرغُرکنم، با خواندن این صفحه، یکمرتبه اشک شادی به چشمم نشست و با خود فکر کردم که بعضی از ما خیلی آدمهای ناشکری هستیم. بعد از سالها نوشتن، چقدر دوست داریم که اثری از ما به انتشار برسد و دستآوردی داشتهباشیم ولی وقتی این اتفاق میافتد قضاوت یا ناشکری میکنیم. مثلاً من میترسیدم نتوانم با دستهای خودم کتاب را به پدر و مادر کهنسالم تقدیم کنم و بالاخره این اتفاق افتاد و با این حساب… خدا را شکر.»
سپس شعری را خواند که بنا بر گفتۀ خودش خیلی دوستش دارد چرا که یادآور جنوب و زحمات پدرش است:
«دکتر داروخانه
با دفترچهای در دست
صدا میزند:
نفتی مال کی بود؟
و من مشعوف میشوم
از «شرکت نفتی» بودن پدر
که
هنوز میشود به اولین شمارههای حافظه
بالید
42124
3438
که همهشان بوی نفت میدهند
بوی غرور زحمت بابا»
توضیح: عدد اول شماره کارمندی پدر و دومی، پلاک منزل شرکت نفتی ما در آبادان بود
و بعد از مکثی کشیده، شعری دیگر:
««تنهایی» تا همبازیام میشود
«تو» میآیی
دو به همزنی
وقتی هم که میروی
«او»
دیگر بازیام
نمیدهد»
سپس آقای نجاریان به معرفی خانم پوران کاوه که در مقدمه کتاب « چقدر باید نگفت»
مطلبی پیرامون معرفی کتاب و شاعر نوشته بودند پرداخت:
«ما خانم پوران کاوه را حدود هفت هشت سال است که میشناسیم. اما ایشان در سال 70 با «صدای فاصلهها» انتشار شعرهایشان را شروع کردند. دوم «بیا شیشه آفتاب باشیم»؛ سوم «از سکوت، ترانه میسازم»؛ چهارم «گاهی شبیه رؤیای تو میشوم» پنجم «بانوی پنجرههای بیتاب»؛ ششم «هوا طعم قهوه میدهد»؛ هفتم «هیچ آینهای تکرار من نیست»؛ هشتم «اعتراف»؛ و نهمین مجموعه شعرشان که در دست انتشار است «باران نبار، زمین جای خوبی نیست» و همچنین اثری که مجموعهای از شعرهای شُعرای انگلیسی، اسکاتلندی_ هندی است و از انگلیسی ترجمه کردهاند که منتظر انتشارش هستیم.
همچنین خانم کاوه، علاوه بر شعر، منتقد توانمندی هستند و امیدواریم مجموعه نقدهای ایشان نیز به صورت کتابی چاپ شود…»
متن مقدمه کتاب « چقدر باید نگفت» به این قرار است:
بانو پوران کاوه، شاعر، مترجم و منتقد:
اولين مجموعه شعر”عاطفه برزين” با عاشقانههایی كوتاه و با تصاويری از طبيعت، عشق، تنهائی، دلتنگیهای دور و نزديك و خاطرات بسيار، عجين شده كه اينها از مضامين مكرر و پُربسامد اشعار اوست.
اين مجموعه بر گرفته از هويتی زنانه است كه پسا ساختارگرايی را در خود يدك میكشد و با تركيبی از نشانهها و دلالتها معنا را شكل میدهد.
انتخاب واژهها نیز، عمدتاً حركتی دو پهلو دارند تا مخاطب را به معنايی مضاعف برسانند و آن چه در تابلوی بزرگ زندگی شعریاش به تصوير كشيدهشده، تقابل روياها و واقعيتهای تلخ و شيرينیاست كه شاعر در پی تغيير اين وضعيت با زبانی ساده و شفاف در كنار باورها و دلتنگیهايش سعی دارد به سمت و سوي نوعی بيداری برود و اتفاقهای تازهای را تجربهكند تا در قالب اشعاری كوتاه كه هر يك راوی پيامی هست در نهايت به كليتی تمام از رويارويی با حقايقی برسد كه زندگی برايش مفهوم ديگري يافته و به نوعی به آشنازدائی مفهومی سطح محتوا دستيابد كه گاه ابعاد فلسفی كار را نيز برايمان مشهود مینماياند.
او گاه شعر را در قالب و فرم رياضی به جريان میاندازد و گاهی با به هم ريختن واژهها به القاء يك حس دوران به لحاظ شكل و محتوا، احساسات شعریاش را بروز میدهد.
او اگر چه ذهنی نوگرا دارد اما گاه شعرش در خدمت تفكراتش نيست و با ارائه تصاوير انتزاعی از “ذات شعر” دور ميشود و در تعارض و تقابلهاي ساختار، دغدغههايش كمرنگ جلوه میکنند، با اين حال آوائی از لابهلاي سطرهايش شنيده میشود كه حاكی از آميزشی نقش گرفته ميان جبر زندگی و عصيان خاموش اوست كه جای تأمل دارد.
“عاطفه برزين” خيلي راه آمدهاست تا بداند در عرصهی فرهنگ وُ ادب چه میكند، تا برسد به مقولهی شعر پيش رو كه نميشود تلاشهاي بیوقفهاش را ناديده گرفت و اينك در راهی قدم برداشته كه میتوان افقهائی تازه را در صداي نُتهای پنهان واژگانش به كمين نشست. »
بعد از این که مقدمه خانم کاوه مورد تشویق میهمانان قرار گرفت، نوبت ایشان بود که سخن بگوید:
«با سلام خدمت دوستان، خیلی خوشحالم که در جمع شما هستم و شاهد چاپ کتاب خانم برزین که به این ترتیب ایشان شناسنامهی شاعریشان را گرفتند و همچنین به آقای پیرزاده بابت کتابشان تبریک میگویم.» و شروع کرد به خواندن متن مقالهای که در دست داشت:
مروری کوتاه بر وضعیت شعر امروز ایران و نگاهی به “چقدر باید نگفت” سرودهی عاطفه برزین
برای شروع لازم میدانم کمی به عقب برگردم. به زمانی که ادبیات ما در یک دوره گذار بهسر میبرد. منظور از دوره گذار، یک دوره بلاتکلیفی و سرگردانی بعد از یک تحول مهم تاریخیست”انقلاب 57″ که پس از آن جامعه در تب و تاب بسیاری بود و از جنبه اجتماعی، ادبیاتمان مسیری دیگرگون درپیش گرفت و تا حدودی به امری کاملاً شخصی بدل گردید و موضوعاتی در سرودهها عنوان شد که موضوعات روز بود و حرف دل خیلی از آدمها، اگر هم شعری که دارای تمام مؤلفههای خاص بود و تنها با توجه به ارزشهای هنری شعر سروده و عرضه میشد، در جامعهی آن روزها مورد توجه قرار نمیگرفت زیرا میبایست به نحوی باشد که نگاه یک نسل تازه و ایدئولوژیزده را بهخود معطوف دارد و نگاهی نو را وارد جامعه کند، زیرا فضا بهگونهای بود که مردم میخواستند حرف دلشان را از دهان اهالی قلم بشنوند و شعری را که میخوانند یا میشنوند تصویری باشد از لحظه لحظهی تمام رویدادهای پیرامونشان.
در آن فضا برخی از چهرههای ادبی غیبشان زد و برخی ارزشهای واقعی شعر نیز آنچنان که باید در شعر جوان آن دوران جدی گرفته نشد تا اینکه به مرور با عادی شدن اوضاع و شرایط رویکرد به نگارش و سرودن، حال و هوای بهتری پیدا کرد بهویژه در دهه هفتاد که با انتشار کتابهای بیشتری مواجه بودیم و جامعهی شعری تکانی خورد و اعتماد به نفس کمرنگ شدهی خود را دوباره بهدست آورد تا آنجا که امروز نسل جوان پس از شناخت، هضم و درک مدرنیته میتواند به راحتی بنویسد و بسراید و به آفرینش خلاقانۀ هنر دست یابد که این یکی از راههای رسیدن به مدنیت و حرکتی است به سوی یافتن ارزشهای زیباییشناسانه در ادبیاتمان که با تلاش مداوم شیفتگان شعر و ادب هر روز درخشانتر جلوه میکند.
اگرچه در حال حاضر آن «چشمها» که در گذشته مسئولیت سنگین صفحات شعری را برای گزینش و چاپ یک شعر خوب و تشخیص سره از ناسره داشتند دیگر وجود ندارد و هر روز انبوهی شعر از طریق فیسبوک و سایتهای اینترنتی، اخیرا نیز با تشکل یافتن گروههای مختلف در شبکههای اجتماعی موجب سردرگمی شده اما به هر حال یک سرودۀ خوب راه خودش را باز مییابد و هر روز گامی به جلو برمیدارد تا نهایتا در چشمهای مخاطبینش بدرخشد، حتی اگرچه با تأخیر…
همانطور که میدانید در این سالهای اخیر سادهنویسی رواج بیشتری دارد که امیدوارم این سادهنویسی، سادهاندیشی را به همراه نداشته باشد تا ضربه بر پیکر شعر بزند؛ که بیشتر جوانهای ما خیلی حساب شده پا به عرصه شعر گذاشته و از عطر نرگس و آبی آسمان دور نشدهاند و هنوز زیر سقف ستارهها میخوابند. برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان و خیره شدن به جاری آب، ساعتها با حس لحظهها درمیآمیزند. ارزش مهربانی را میدانند و ارزش کلمه را خوب میشناسند. با این که عادت به قصههای شبانۀ مادربزرگ ندارند اما ادبیات گذشته را میشناسند و در ضمن نگاهی موشکافانه و حرفهای نیز به مسائل انسان امروز دارند و همواره به افقهایی بزرگتر مینگرند و به دهکدهای جهانی که در واقع همگی عمیقا از نا آرامی و دردهایمان متاثر و دچار دلگریه هستیم و تنها در قالب سرودن و نگارش، سهمی از این همدردیها را انجام و دینمان را این گونه ادا میکنیم و توان یاری بیشتری نداریم جز زمزمۀ مدام این که «بنیآدم اعضای یکدیگرند»، و با این همدلی و همراهی در فضای هنری با توجه به ناملایمات و محدودیتها و ناممکنها شاهد کشف و شکوفایی و آرمانگراییهایی میشویم تا خلق آثار نمونه و بدیع، و با نیروی عشق از انسان و انسانیت میگوییم. از تاریکی، از رنج، از سنگ و از هرچه ناممکن چنان متأثر میسرائیم تا فراتر از هرچه دیدنیتر و شنیدنیتر در دنیای پیرامونمان باشد زیرا به نظر من هنر، عینیت است بهاضافۀ انسان بودن. هنر تمام احساس است بهاضافۀ انسان بودن؛ هنر درک متقابل لحظههاست بهاضافۀ انسان بودن؛ هنر همۀ زندگیست در کنار معیارهای ویژۀ انسان بودن و کنار آمدن و تحمل همه رنجها و سیاهیهای نهفته در آن؛ چرا که شب نمیتواند همیشه مانا باشد و همیشه در انتهای ظلم و اندوه و درد دری گشوده میگردد در دل تاریکیها؛ شعر گاهی اعتراض آدمیست به وحشت بیپایان جهانی غیرانسانی که آدمی را در بند میخواهد؛ معنا و معیار شعر شکل دادن ماندگار و هنرمندانه به این حقیقت یگانه است. پس اگر معتقد باشیم که حقیقت هنر به طور اعم و حقیقت شعر به طور اخص پدیدهایست که هدف آن آگاهی جامعه و صیقل دادن روح و التیام احساس آدمیست پس میتوان آن را یک ضرورت اجتماعی و وجدان بیدار جامعه دانست. در چنین فضای سردرگم شعر امروزمان شاهد انتشار مجموعهی «چقدر باید نگفت» سرودۀ خانم عاطفه برزین هستیم.
اشعار این مجموعه هرکدام در فضایی ملموس قرار دارند و لبریزند از مفهوم و تصویر که این از مؤلفههای شعر ساختارگرا به شمار میرود. بحث احساس و ادراک در بیشتر اشعار مکمل یکدیگرند و این پتانسیل در بهکارگیری مناسب واژهها و در بیشتر سطرها خوب و بهجا آمدهست، همراهی ارگانیک با مکانیزمی پیشرفته و رفتارهای زبانی تازه و متفاوت بهوضوح بهچشم می خورد. شاعر در تمام اشعار با استفاده از فعل و حذف نکردن آن، سعی برآنداشته که بستری موسیقیایی نیز ایجاد کند.
یکی از اشعارش را با هم مرور میکنیم:
“با این همه قایق
ماهی، ماهیگیر، کشتی و مرغان دریایی
تنهاییات اما بیداد میکند
دریا
تو مرا چقدر به یاد خودم می اندازی!”
اشعار عاشقانه این مجموعه نیز حرفی تازه را در خود یدک میکشد، معنایی فرامتنی که نوعی عرفان عاشقانه را در خود مستتر دارد.
عاطفه آمدهاست تا بگوید تنها یک تماشاگر نیست او با اندیشهای هدفمند و دستی پر به میدان آمده تا خالق آنی باشد در دنیای روزمرهگیها و یکنواختیها که کمرنگ شده و در راه یافتن راهی هموار برای پیداکردنِ خویشتن خویش با نگاه ژرف و چندسویهاش و برای بهتصویر کشیدنِ هرچه بیشتر یک آرمان انسانی تلاشها کند.
ورودش را به عرصه شعر خوشآمد گفته و بر این باورم که تا همیشهها در صحنه خواهد ماند.
«پوران کاوه»
عاطفه برزین در ادامه گفت:
« من و همکارم آقای مهدیار پیرزاده برای انتشار کتابهایمان راه درازی آمدیم تا به اینجا رسیدیم و تشکر میکنم از ایشان بابت طراحی زیبای روی جلد کتابم؛ و همچنین از مریم طاهری عزیز از طراحان زبده فرش که در کنار ایشان هستند و شالی را به من هدیه دادهاند که یکی از شعرهایم را با خط خودشان بر آن نقاشی کردهاند…
با تشکر مجدد، یکی از شعرهای کتاب “من اشتباه به خواب تو سر زدم” سرودهی مهدیار پیرزاده را میخوانم:
“دو روز فرصت بده
نشانیام را پیدا کردهام
خودم را که یافتم
میرویم
تو را هم
… پیدا میکنیم
سپردهام
اعلامیههای
گمشدنمان را
از
دیوارهای شهر
بردارند”
و شعری دیگر از مهدیار پیرزاده اگرچه تلخ :
“مرگ
با من کاری ندارد
امروز صبح
که رفته بودم
یک عدد نان
برای پنیرم بگیرم
او را دیدم
زنبیل به دست
در صف چندتاییها
منتظر نانوای محله ایستاده بود
مرگ
با روزنامهفروش تنهای محله هم
کاری ندارد
فقط یک بار به او
گفته بود:
روزنامهای در راه است
که
مهمترین خبرش این است:
مرگ
با آدم تنها
کاری ندارد،
وقتی تنهایی،
آدم را
روزی هزار بار
میکشد
مرگ
با ما
با من
با
تو
کاری
ندارد…
و پس از اظهار نظراتی کوتاه، این شعر از عاطفه برزین هم خوانده شد:
«فرصت
آخرین خیابان تو بود
برای آمدن
حال بیا
دور آزادی
بچرخیم
تو از آن طرف
من از این
طرف»
و سپس مدیر جلسه از خانم برزین پرسید: شما چند سال است که دغدغه شعر گفتن دارید؟
خانم برزین: اعتراف کنم؟! من بیشتر داستان مینویسم و نثر. حدود شش هفت سال پیش با هایکو آشنا شدم. اتفاقی که افتاد این بود که چند هایکوی من در مسابقاتی انتخاب و همراه هایکوهای برتر دوستانی دیگر، از جمله هایکوی خانم کاوه، در کتابی دوزبانه برای سونامیزدههای ژاپن و به نام “شب هایکوی امید” چاپ شد. آقای ذاکری از مترجمان زبان ژاپنی و از اعضاء دفتر مطالعات ژاپن(که جایشان در این جلسه خالیست) با دست خودشان و در همان سالی که این اتفاق افتاده بود این کتابها را تقدیم سونامیزدههای ژاپن کردند.
برای ژاپنیها خیلی جالب بود که عدهای غریب ولی با زبان خودشان، هایکو، شعری که سه جملهای است و حداقل دو تصویر همزمان از طبیعت و بیمنیت انسانی دارد را در قالب هایکوی امید برایشان گفتهاند. در این میان خانمی مسن، که دچار افسردگی شدید بوده و میخواسته از کمپ سونامیزدهها بیرون بیاید، بعد از آن که آقای ذاکری این کتاب را به ایشان میدهد میپرسد: «ایران کجاست؟ یکی ایران را روی نقشه به من نشان دهد.» و پس از مدتی که آقای ذاکری به ایران بازگشته بودند، پیغامی دریافت میکنند مبنی بر این که آن خانم افسرده ژاپنی، به خاطر این اتفاق، حالشان خیلی بهتر شده و به زندگی برگشته است. من این (سهجملهای) را به ایشان تقدیم کردم:
“هدیهای زیباست
نگاه تو بر نقشهی جهان
به ایران خوش آمدی”
بعد از آن و در سال 92 بود که آقای پیرزاده به من کمک کردند؛ همچنین دوستان دیگر شاعر که جایشان در این جلسه خالی است، امید دادند و گفتند که اینها شعر هستند. البته شاید برای من مهم نباشد که این نوشتهها چه اسمی دارند شعر به نظر میآیند یا نه. خیلی هم اعتقادی به ظاهر کلمات ندارم که به نظرم معنا و ترجمهی مشترک واژهها مهماند. بنابراین هر کس بتواند چیزی بگوید، به زبان شعر یا به زبانی ساده اما کمی متفاوت که مفهومی خاص را به دیگران انتقال دهد، میتواند جسارت انتشار کتابی را پیدا کند؛ و این اتفاق برای من افتاد.
سالها پیش، سر کلاسهای اسطوره و تیپشناسی شخصیت، استادی که از اساتید برتر دنیایِ من است، خانم ناهید معتمدی عزیز، همیشه به من میگفت: عاطفهی شاعر! من به خیال خودم تا آن موقع هیچ شعری نگفته بودم فقط گاهی در کلاس، شعری مربوط به موضوع میخواندم و یا هایکو و نثرهای کوتاهم را به ایشان تقدیم میکردم. شاید جایی در ناخودآگاه برای من ثبت کرده یا نوبت گرفته بود تا در آینده، من چنین کاری را مرتکب شوم.»
در این زمان، جناب نجاریان به خالی بودن جای بعضی از دوستان اشاره کرد و البته به کمبود جا. همچنین از جلسات ادبی آیینه یاد کرد و این که چاپ این دو کتاب باعث شد تجدید دیداری با دوستان داشته باشند. در ادامه از آقای مهدیار پیرزاده دعوت کرد تا با توجه به همراهیاش در کتاب «چقدر باید نگفت» شعری از این کتاب بخواند …
«دلتنگ دستهای توام
تا شعرِ موهایم را
ببافد
بنشاند
کنار دیشبات
برای
آشتی…»
خانم برزین و شعری دیگر:
«به ساعت تو دیروز بود
به دیروز من هزار ساعت
که عطایت را
بخشیده بودم
به لقایی بیشر
که حوا اگر بودم
دیگر به هیچ آدمی
دل نمیدادم
اگر
راه سیب چیدن را بلد نبود
یا مرا سرزنش میکرد
به چشیدن میوهای ممنوع!
به ساعت تو دیروز بود
به دیروز من هزار سال
انگار!»
و این یکی که آقای پیرزاده میگوید تو با گفتن زیرکانهی این شعر خودت را تبرئه کردهای:
«نیچه بد هم نگفت
که شاعران
بسیار دروغ میگویند
شاید برای همین
من هرگز
شاعر خوبی نمیشوم»
آقای منصور مؤمنی(شاعر و نویسنده) گفت: «البته نیچه هم خودش شاعر بود و از زبان یک شاعر سخن گفتهاست.»
خانم فرقانی: «اتفاقا فکر میکنم هنر شاعر در زیبا دروغ گفتن است و دروغهای زیبا گفتن.»
آقای نجاریان: «اگر اغراق را از شعر بگیریم چیزی از آن باقی نمیماند.» و در ادامه رو به خانم فرقانی: «خانم فرقانی خیلی سال است که ادبیات تدریس میکنند و مولاناپژوه هستند. دوستی میگفت تا مدتها کف اتاق ایشان پر از کتابها و پایاننامههای مربوط به مولانا بود. سعادتی است که ایشان اینجا هستند و دوست داریم که صحبتی بفرمایند.»
خانم نسرین فرقانی: «سابقه ارادت من به مولانا به سالها پیش برمیگردد. معتقدم که شعر سلسلۀ به هم پیوستهای است که سرچشمۀ آن، میراث گذشتگان است و همیشه به دوستان جوان توصیه میکنم که اگر میخواهند شعری با پشتوانۀ اندیشه و فرهنگ خودمان داشته باشند، منقطع از شعر کلاسیک نباشند. هنر در این است که با بهره داشتن از این پشتوانهها بتوانیم نوآفرینی و بازآفرینی کنیم.
در اینجا هنرمند خوشذوقی که زحمت گرفتن عکسهای جلسه به عهده ایشان است معرفی شد: «دوست عزیزمان آقای سینا حاجیآقاجانی که مدیر مسئول انتشارات سینانگار و شاعر که البته بیشتر غزلسرا هستند.»
سینا آقاجانی: «بابت چاپ کتاب خانم برزین خیلی خوشحالم چرا که خصوصیت ویژۀ این اتفاق این است که یکی مثل خانم برزین که تیپشناسی شخصیت، روانشناسی و جامعهشناسی میداند مبادرت به سرودن و چاپ شعرهایش کرده. فکر میکنم خیلی درسها میتوانیم از شعرهای ایشان بگیریم. معمولا شاعرها شاعر هستند و روانشناسان، روانشناس و جمع این دو در یک مجموعه اتفاق خوبی است و من به خانم برزین تبریک میگویم.
در این زمان خانم پوران لک، مدیر مالی اتاق بازرگانی ایران_ آلمان متواضعانه مطلبی را بیان نمود: «عاطفه برزین، همدانشگاهی ما با وجودی که از دانشجویان ممتاز بود ولی با شجاعت تمام، شغل حسابداری را رها کرد و دنبال علاقهاش رفت که ما این شجاعت را نداشتیم»
و با لبخند و اشاره دست به شعر ریاضی پشت جلد کتاب ادامه میدهد که « ولی، عاطفه به ریاضی و حسابداری، وفاداریاش را ثابت کرده و امروز خیلی به خود میبالم که به این جلسه آمدهام وُ نتیجه کار او و دوستان ادیب و ارزشمندش را میبینم.»
در پایان رونمایی از کتاب “چقدر باید نگفت” خانم نسرین فرقانی خطاب به خانم برزین میگوید: «همان طور که جناب آقاجانی اشاره فرمودند در کتاب خانم برزین، محصول یک کار بین رشتهای را میبینیم و این دستاورد خوبی است که یک نفر پیوندی بین شعر و روانشناسی برقرار کرده که به زعم من روانشناسی خیلی خوب میتواند راه خودش را در شعر باز کند. یک شاعر خوب یک روانشناس خوب است. چون اگر بخواهیم تعریفی ساده از شعر ارائه دهیم میگوییم: متنی که بتواند ذهن، روح و دل مخاطب خودش را درگیر کند و کسی بیشتر از همه بر این فن مسلط است که با روان آدمی آشنایی داشته باشد. به این جهت شما زمینه مساعدی برای نوشتن شعرهایی نافذ که بتواند در درون آدمی رسوخ و ذهن و روح افراد را درگیرکند دارید و با تورق کوتاهی که بر این کتاب داشتم متوجه شدم که همه، موضوعاتِ ملموس زندگی هستند و شعر، آینه زندگی و خوب پرداختن و زیبا ارائه کردن همان موضوعات ملموس زندگیست و لباسی آراسته که به تن آن میپوشانیم. در نقدهای اخیر هم، نقد روانشناسانه دارد جای خود را باز میکند.»
تهیه و تنظیم و عکسهای گزارش: سینا حاجیآقاجانی
متن کامل هر دو رونمایی را از اینجا بخوانید