“رابطه” برای هر آدمی که به خود و جفتش بها میدهد، معانی عام و بعد خاصی دارد. بهترست حالا فقط از عامش بگوییم و خاصش را بسپریم به تیپشناسی و خودیابی و شناخت دو طرف از هم در فضای گفتار و رفتار و گذر زمان…
شرط اول مشارکت یک جفت، علاقهی دو طرفهی معنا دارست که باید باشد تا دست آدمها را بگیرد بنشاند کنار سفرهی عشق، کنار با هم بودن. اینکه نه به زور که به مهر، به چشم و به دل هر دو رضایت دهند که آغاز کنند و نه برای پایان، نه برای گذر که برای دوام، برای رشد هر دو، برای گرفتن دست هم به وقت شادی، به وقت اسمش را نیاور، “سختی” که البته آدمها را همین سختیها بزرگ میکنند…
دوم، رابطهای که همه چیز دارد، همه چیز هم میخواهد، مثل زمان با هم بودن و بیشتر از قبل با هم بودن، سفر و تماس تلفنی داشتن، اشتراک و همفکری، حتی در مسائلی که آدمها دوست ندارند به هیچکس دیگری، غیر جفتشان بگویند و…
رابطه مثل مهمانسرا نیست که هر وقت هوس سفر کردی، اتراق کنی و بعد هم نامرتب و مخدوش، تحویل دهی و بروی.
رابطه مثل محل کار هم نیست که سر ساعت بروی، سر ساعت برگردی، اگر مرئوس باشی،کار تحویل دهی و اگر رئیس، دستور و بخواهی فقط جواب بگیری!
سوم اینکه رابطهای زیبا و معنادارست که نخواهی پنهانش و بتوانی به آن افتخار کنی.
هر وقت خواستی بفهمی و باور کنی که رابطهات کم اشکالست، ببین توان مطرح و علنی کردنش را داری؟
ببین، وقتی کنار اویی به بودنش در جمع میتوانی بنازی؟
#عاطفه_برزین
شخصیت، روانشناسی تحلیلی