جهان، پُر از بیاعتمادىست كه جنس هستى هم آنيمايى (بیوفا)ست و طبعاً اين موضوع را تشديد مىكند اما چاره چيست؟ اگر قرار باشد كه ما هم هر بار دست_دست كرده و اعتماد یا ريسك نكنيم هيچ اتفاقى به سرانجام نمىرسد كه اصلا شروع هم نمىشود؟ اگر هم بيخودى اعتماد كنيم كه كلاهمان مرتب برداشته مىشود پس چاره چيست؟
این متن که متعلق به جناب علیرضا متولیست آنقدر کامل و روان است که اینجا میآورم:
“وقتی میگوييم «زندگی»، بايد به مفهوم «نياز» هم توجه کنيم.
انسانها برای ادامه زندگی خود، علاوه بر آب و هوا و غذا، به ارتباط با يکديگر نيز احتياج دارند. يکی از مهارتهای زندگی، «مديريت نيازهای بشری» است.
بين يک انسان با انسانی ديگر، بايد گرهای وجود داشته باشد تا آنها بتوانند در کنار هم، با آسايش و اطمينان زندگی کنند. بقای دوستیها، روابط خانوادگی و زندگی معمولی در اجتماع، در گروی حفظ گرهای است که اصلیترين و ابتدايیترين گره برای اجتماعی شدن انسان است و «اعتماد» نام دارد.
پيش از پيدا شدن محبت، عشق و علاقه بين انسانها، ابتدا اعتماد پديد میآيد. پيش از پديد آمدن اعتماد، هيچگونه دوستی يا محبتی اتفاق نمیافتد. وقتی به کسی علاقه پيدا میکنيد، پيش از اعتماد به او، نمیتوانيد علاقه خود را به او ابراز کنيد و اگر اين کار را بکنيد، احتمال پشيمانی شما در آينده بسيار بالا خواهد بود.
پس نياز باعث میشود که با يکديگر ارتباط داشته باشيم و برای ايجاد هر گونه ارتباطی (حتی خريد يک کالا از مغازه)، بايد اعتماد پديد آمده باشد اين اعتماد، گرهای است که دوستیها و روابط را به وجود میآورد.
اعتماد چيست؟
اعتماد يعنی اطمينان از اينکه طرف مقابل در روابطش با شما، قصد ضربه زدن ندارد. اطمينان از اينکه او نيز شما را دوست دارد. اعتماد يعنی رسيدن به شناختی معمولی و معقول درباره ارتباط افراد و تعيين حدود و مرزها برای ايجاد ارتباط.
چگونه اعتماد کنيم؟
يک اصل اخلاقی و انسانی به ما میگويد: «همه افراد خوبند، مگر اينکه بدی آنها ثابت شود.»
اما اين اصل به ما نمیگويد که همه افراد به يک درجه خوبند. از طرف ديگر، در هر جامعهای افرادی وجود دارند که ظاهری خوب دارند، اما در باطن چنين نيستند.
بين يک انسان با انسانی ديگر، بايد گرهای وجود داشته باشد تا آنها بتوانند در کنار هم، با آسايش و اطمينان زندگی کنند. بقای دوستیها، روابط خانوادگی و زندگی معمولی در اجتماع، در گروی حفظ گرهای است که اصلیترين و ابتدايیترين گره برای اجتماعی شدن انسان است و «اعتماد» نام دارد.
گاهی وقتها تجربيات ما در زندگی و ضربه خوردن از افرادی که فکر میکردهايم خوب هستند، نظر ما را نسبت به اصل فوق عوض میکند. عدهای از مردم معتقدند. «همه افراد بدند، مگر اينکه خوبی آنها ثابت شود.»
اصل دوم غلط است. علاوه بر اينکه گناه بزرگی به حساب میآيد، باعث میشود ما به سختی به کسی اعتماد کنيم و کم نيستند.
اينگونه افراد سختگير که در نهايت، به انزوا و تنهايی روی میآورند و دچار مسائلی میشوند که تنهايی و انزوا براي انسان پديد میآورد. بسياري از شما، چوب اعتمادهای بیجای خود را خوردهايد. پس چه کار بايد کرد؟ آيا بايد به همه اعتماد کرد؟ يا بايد به همه بیاعتماد بود؟
به نظر من، همانطور که گفتم، در اعتماد کردن بايد به «درجهبندی» آدمها بپردازيم. بهتر است شما به جای سياه (بد) يا سفيد (خوب) ديدن افراد، همه را خاکستری فرض کنيد. يعنی همه آدمها را موجوداتی بدانيد که خوبند، اما گاهی هم کارهای بد انجام میدهند. بهطور معمول، شما به همه مردم به يک اندازه اعتماد نداريد. آيا شما برای سپردن امانت خود، بيشتر به يک مغازهدار اعتماد میکنيد يا به عابری که نمیشناسيد؟ بله. شما به يک مغازهدار اعتماد بيشتری داريد، چون يک مغازهدار برای حفظ اعتبار خودش هم که شده، در امانت شما خيانت نمیکند. اما عابری که نمیشناسيد، ممکن است دزد باشد.
دومين عاملی که در اعتماد کردن نقش اساسی دارد، عامل «احساس» است. هرگز از روی احساسات عاطفی به کسی اعتماد نکنيد. ممکن است کسی با تاثير گذاشتن روی احساس شما بتواند، گولتان بزند. حتی ممکن است به دليل احساسات عاطفی خود، به کسی دل ببنديد که جدا شدن از او سخت باشد و از قضا، وی فرد نابابی باشد. شما بايد با عقل و منطق، بتوانيد بر احساسات خود چيره شويد.
اعتماد يعنی اطمينان از اينکه طرف مقابل در روابطش با شما، قصد ضربه زدن ندارد. اطمينان از اينکه او نيز شما را دوست دارد. اعتماد يعنی رسيدن به شناختی معمولی و معقول درباره ارتباط افراد و تعيين حدود و مرزها برای ايجاد ارتباط.
عامل سوم براي اعتماد کردن، تعيين «محدوده» برای آن است. روابط انسانها با هم، براساس بده و بستان است. لبخند میزنيد و لبخند میگيريد؛ غضب میکنيد و غضب میبينيد؛ امانت میدهيد و امانت میگيريد؛ پول میدهيد و کتاب میگيريد. اين بده و بستان دائمی در روابط آدمها، براساس نيازی است که به امکانات همديگر دارند. آنچه میدهيد، بستگی به درجه اعتماد شما دارد و همين باعث محدود کردن اعتماد میشود. لبخند زدن به ديگران محدوديتی ندارد. اما دادن هويت، شخصيت، و محبت کردن به ديگران محدوديت دارد. شما نمیتوانيد به همهکس اعتماد کنيد. هويت خود را بدهيد تا هويت تازهای بگيريد. شما میتوانيد همه را دوست داشته باشيد. وقتی کسی در قبال دوست داشتن شما، چيزهای تازهای میخواهد، بايد ببينيد تا چه اندازهای میتوانيد خواسته او را تامين کنيد. مثلا اسرار خود را نمیتوانيد برای همه کسانی بازگو کنيد که دوستشان داريد.
امام علی (ع) میفرمايند: «با دوستان خود آنقدر در دوستی پيش برويد که اگر روزی دشمن شما شدند، افسوس نخوريد و با دشمنانتان آنقدر دشمنی کنيد که اگر روزی دوست شما شدند، راهی برای اين دوستی باقی مانده باشد.»
میتوان از اين جمله، چنين نتيجه گرفت که ما نبايد بهصورت نامحدود به ديگران اعتماد کنيم
تا جايی که ممکن است، نبايد اسرار خود را حتی نزد صميمیترين دوستانتان بيان کنيد.
پس بايد به کسی اعتماد کنيد که او را میشناسيد و بعد، با امتحان کردن او بفهميد، قابل اعتماد است. وقتی به کسی اعتماد کرديد، حدودی برای وی قائل شويد. اين موضوع درباره همه کسانی که با شما زندگی میکنند، صادق است.
قابل اعتمادترين افراد، پدر و مادر هستند. برادر و خواهر، در درجه دوم قرار میگيرند. به همين ترتيب، بستگان نزديک مثل، دايی، عمو، خاله و عمه، از نظر درجه اعتماد در رده پايينتری قرار دارند. اين درجه بندیها بايد فقط و فقط براساس آگاهی، دانش و تجربه شخص شما صورت بگيرد.
فقط يک نکته ضروری و جدی را بهطور گذرا يادآوری میکنم که: در اعتماد کردن به جنس مخالف خود، بسيار سختگير باشيد.
چگونه اعتماد ديگران را به خود جلب کنيم؟
شما از کسی که میخواهيد به او اعتماد کنيد، چه انتظارهايی داريد؟
فکر میکنم پاسخ شما اينها باشند:
1- میخواهيد با شما صادقانه برخورد کند.
2- میخواهيد هرگز از او دروغی نشنويد.
3- میخواهيد او خوش قول باشد.
4- میخواهيد امانتداری باشد.
5- میخواهيد در روابط با شما معقول و منطقی باشد.
6- میخواهيد در پيمان دوستیتان وفادار باشد.
و…
چه چيزهای ديگری از کسی که قصد داريد به او اعتماد کنيد، انتظار داريد؟ حالا برای جلب اعتماد ديگران، سعی کنيد خودتان اينگونه باشيد. ديگران نيز انتظار دارند.
سعی کنيد، فردی صادق، راستگو، خوشقول، امانتدار، وفادار و منطقی باشيد. اين صفتهای خوب از شما فردی قابل اعتماد میسازند. پس اين صفتها را در خودتان تقويت کنيد. شما با تقويت اين شش صفت در خود، قابل اعتماد میشويد؛ برای همه. پس اين قابل اعتماد بودن را در سراسر زندگی خود حفظ کنيد. اعتماد گره محکمی است که پيوند شما را با ديگران پايدار نگه میدارد.”/ «عليرضا متولی»
مسئلهی مهم دیگری که باید در نظر داشت، استفاده از تجارب خود راجع به افراد مشخص و یا حتی مشابه است که یادمان باشد تا میزان اعتماد به افراد را کنترل کنیم. اگر هر بار بیاعتمادی ببینیم و باز اعتماد کنیم یا نشان از عزیز و بسیار نزدیک بودن آن فرد برای ماست و یا از حماقت ماست.
اما همانطور که جناب متولی هم به شکلی دیگر فرمودند، پایهی ذهنی ما میبایست بر اعتماد مثبت بچرخد، جهان به قدر کافی بیاعتمادست اگر ما هم مثل او باشیم، هیچ اتفاق و رشدی صورت نخواهد گرفت ولی بسیارند افرادی که آنقدر اعتمادهایشان، خراب شده که موجب ترس و نهایتاً اضطراب مزمن در وجودشان گردیده است و از طرفی افراد موفق و ثروتمند، غالباً افرادی هستند که بیش از سایرین، نگاه مثبت و اعتمادپذیری به هستی دارند پس قبل از مطرح شدن اعتماد، به نظر میرسد که میبایست، آگاهی و نگاه مناسب و خوشبینی خود را تقویت کنیم…
پس به قول یک دوست: “اعتماد کنید ولی هشیار باشید، واگذار کنید ولی بیدار باشید!”
#عاطفه_برزین
شخصیت، یونگ، روانشناسی