اغلب اختلافات ما… امروزه بسیاری از افراد در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح، ناخواسته دچار خطای شناختی میشوند. عدم اطلاع از خطاهای شناختی ورطهای بسیار خطرناک و سهمگین است. شاید بسیاری از گرفتاریهای مردم ما به دلیل آلوده بودن افکار ما به این نوع خطاها باشد.
به نظر میرسد افسردگی، بیقراری، رقابتهای ناصحیح، خشونت، پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بیارتباط با خطاهای شناختی نباشند. آلبرت الیس روان شناس معروف این خطاها را شناسایی و در قالب ده خطای شناختی معرفی نموده است.
انسانهایی که تفکر غیر منطقی دارند و یا خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است، در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند. شاید عدم اطلاع، باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی میشوند. در این نوشتار سعی بر آن است که خطاهای شناختی به صورت ساده و در قالب مثالهای روشن و واضح بیان شوند. امید است بسیاری از نگرانیها، حالات و افکار نامطلوب که در پشت این خطاهای شناختی وجود دارند، با اطلاع رسانی از بین بروند.
خطای اول: تفکر همه یا هیچ
در این نوع افکار، قانون همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موفقیت، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه میبیند. هر چیز کمتر از کامل، شکست بیچون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز، آنها را از مزایای آن امر محروم میکند. به طور مثال عدهای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلا هیچ ماشینی را نمیخواهند. این نوع تفکر در بسیاری از قسمتهای زندگی دیده میشود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان میدارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد. در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد.
خطای دوم: تعمیم مبالغه آمیز
افرادی که این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگتر از مقدار واقعی آن میبینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی میکند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف میکند. فروشنده دوره گرد افسردهای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی، پرندهای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرندهها همیشه به شیشه اتومبیل من میخورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد به دلیل مبالغه در بخشی از افکار، نمیتوانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد ازخیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند!
خطای سوم: فیلتر ذهنی
افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار میبینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه و بقیه را فراموش میکنند. عدم توانایی در دیدن بخشهای مهمتر این حوادث، عاملی است که ذهن ما را درگیر میکند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر میکند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره تشویق میشوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمهای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما میگوید. روزهای طولانی در حالی که همه گفتههای مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش میکنید، تحت تاثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج میبرید. (ندیدن نکات واقعی دیگر)
خطای چهارم: بی توجهی به امر مثبت
افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبههای مثبت زندگی خود ندارند و همیشه نکات مثبت را برای خود بیاهمیت جلوه میدهند. با بیارزش شمردن تجربههای مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بیاهمیت میخوانند، معتقدند که هر کسی میتواند این کار را انجام دهد. بیتوجهی به امر مثبت شادی زندگی را میگیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق میدهد. به طور مثال نگهبان ساختمان تجاری با تیزهوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازههای این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسهای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت کار مهمی نکردهام و از تعیین وقت سرباز میزد.
خطای پنجم :نتیجهگیری شتابزده و ذهنخوانی و پیشگویی
بیآنکه زمینه محکمی وجود داشتهباشد نتیجهگیری شتابزده میکنید. ذهنخوانی: بدون بررسی کافی نتیجه میگیرید که کسی در مورد شما منفی فکر میکند. پیشگویی: پیشبینی میکنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هرگونه بررسی میگویید« آبرویم خواهد رفت، از عهده انجام این کار برنخواهم آمد» و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید ا«هرگز بهبود نخواهم یافت».
خطای ششم: درشتنمایی (فاجعهسازی)
از یک سو در باره اهمیت مسایل و شدت اشتباهات خود مبالغه میکند و از سوی دیگر، اهمیت جنبههای مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد میکند. به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دستکم میگیرند، در صورت انجام کاری خطا، این اشتباه خود را خیلی پررنگتر از حد و حدود واقعی آن اشتباه میبیند. به طور مثال شخصی دوست قدیمی خود را میبیند و به او سلام میگوید، دوست قدیمی مانند همیشه سلام او را بهگرمی جواب نمیدهد. او از این مسئله ناراحت میشود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی میکند. این درحالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی این قدر هم مهم نباشد ولی ساعتها این مسئله ذهن فرد را درگیر خود میکند.
خطای هفتم: استدلال احساسی
افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر میکنند که احساسات منفی ما لزوماً منعکس کننده واقعیتها هستند. این نوع استدلال احساسی، ما را از بسیاری واقعیتها دور نگه میدارد. به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است»
یا «احساس گناه میکنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم میشود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا چون احساس حقارت میکنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم. یا احساس نومیدی میکنم، پس حتما باید نومید باشم.
خطای هشتم: بایدها
انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما میخواهید و انتظار دارید. همیشه این انتظار محقق نمیشود و یا با درصد کمتری محقق میشود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید اینهمه اشتباه میکردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی میکنند، همین روحیه را ایجاد مینمایند. آن دسته از عبارت های «باید»دار که بر ضد شما بهکار برده میشوند،به احساس تقصیر و نومیدی منجر میگردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی میگردد نباید این قدر سمج باشد. خیلیها میخواهند با «باید»ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. نباید آن شیرینی را بخورم. این نوع فکر اغلب بیتاثیر است زیرا «باید»ها تولید تمرد میکنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند.
خطای نهم: برچسب زدن
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه بگویید«اشتباه کردم» به خود برچسب منفی میزنید: «من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره میزنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا شما با کاری که میکنید تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما بازنده و احمق به این شکل وجود ندارد. این برچسبها تجربههای بیفایدهای هستند که منجر به خشم، اضطراب، دلسردی و کمی عزت نفس میشوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی میزند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس میکنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سر شخصیت یا جوهر و ذات او است. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد میکنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمیشود.
خطای دهم : شخصی سازی و سرزنش
در این خطا، فرد خود را بیجهت مسئول حادثهای قلمداد میکند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمیخواند با خود گفت این نشان میدهد که من مادر بدی هستم و چه بهتر که این مادر، علل واقعی درس نخواندن فرزندش را میجست تا او را کمک کند. شخصیسازی منجر به احساس گناه، خجالت و نا شایسته بودن میشود . بعضیها هم عکس این کار را میکنند و سایرین یا شرایط را علت مسائل خود تلقی میکنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند مثلاً علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست. سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمیشود.
حمید رضا ترکمندی
با اندکی ویرایش: عاطفه برزین