هر وقت از مامان شمارهای میخوایم به سختی یادش میاد و آخر گوشی رو میگیره و میگه تا خودم شماره نگیرم به ذهنم نمیاد!
حالا میبینم خودم و حتى پسرم وقتی میخوايم پسورد وایفای را برای مهمانمون تکرار کنيم نمیتونيم ولی یادم میاد که هر روز داريم این پسورد طولانی را برای ورود به لپتاپ میزنيم!
و یادم میافته به درس نوروسایکولوژی (عصب_روانشناسی) که ذهن برای صرفهجویی یک سری شورتکات میزنه تا با سرعت بیشتر اعمال تکراری رُ انجام بده و بیشتر یادم میافته چقدر از کارهای ما گرفتار همین تکراره برای صرفه جویی در وقتی که گاه از دست دادن هزار وقته برای گفتن دوستت دارمها، برای کنار گذاشتن کینههای یک عمری که هی در ذهنمون تکرار میشن بیاونکه حتی باور کنیم هر روز و بیشترِ لحظهها این بار سنگین را حمل میکنیم!
یادم میافته به مرور تکراری هر روزهی غصه و بدبختیهای زندگی خودمون بی هیچ زور و فشاری برای حذف این مشکلات.
یادم میاد به اونایی که از زندگی، از ادمهای اطرافشون، رضایت ندارن اما هیچ تلاشی برای بهبودی، اصلاح، تغییر و یا حتی حذف این موارد نمیکنن!
به این فکرم که خدا به داد حتی دوست داشتنهامون برسه که چقدرگاهی بیمزه و تکراری میشه وقتی به قول مارکز ابلهانه فکر میکنیم آدمهای اطراف و عزیزامون باید خودشون بدونن و یا حدس بزنن که دوستشون داریم و گاهی چقدر راحت این عزیزان رو گرفتار عادت به ترک موارد مشابه میکنیم چون به یقین این سیستم در ذهن و نورونهای اون عزیز هم اِعمال میشه!
و در آخر مرسی ای سیستم خود تنظیم هوشمند مغزکه برای صرفهجویی وقت، به فنا میدی اونایی رُ که یادشون میره خودشون باید هوشمند و ادمتراز دستگاههای خودکار بدنشون باشن و ای کاش، احساسات ما هم بلد بودن هی هشدارِ “ما رو احساس کن ولی فراموش و سرکوب نکن” بدهند!
#عاطفه_برزین
یونگ، روانشناسی تحلیلی، شخصیت