کلمه (mythos) که ازآن بیشتر به اسطوره تعبیر شده در یونان باستان بهمعنای شرح، خبر و قصه بهکار میرفتهاست. بعداً این کلمه معنای مخالفی گرفته اما امروز، اسطورهشناسان سعی دارند به معنای اصیل و اولیه آن برگردند. اسطوره نقل کننده سرگذشتی قدسی و مینویست راوی واقعهایست که در زمان اولین، رخ دادهاست…
مهمترین کارکرد اسطوره عبارتاست از کشف و آفتابی کردن سرمشقهای نمونهوار همهی آیینها و فعالیتهای معنیدار آدمی از تغذیه و زناشویی گرفته تا کار و تربیت و هنر و فرزانگی…
باید توجه داشت که یک رابطه هست که در تمام اساطیر و افسانهها حضور و ظهور دارد و حتی در قدیمترین آنها خودنمایی میکند و آن رابطه علت و معلولیست. درستاست که اغلب علتها عقلانی نیستند و مستدل بیان نمیشوند اما دست کم در پاسخ به پرسشهایی میآیند که عقلانیاند و از سر کنجکاوی برخاسته از ذهنیتی علتجو.
اساطیر را باید به مثابه پارهای از تاریخ فکر و مرحلهای از مراحل سیر و سلوک بشر مطالعه کرد. اساطیر موجود در هر قلمرو فرهنگی، کلید درک مسائل فلسفی خاص آن قلمرو نیز هست. مثلاً مُثُل افلاطون و انسانگرایی کنونی غرب لااقل قسمتی از ریشه خود را بر اساطیر بهویژه بر اساطیر یونان، استوار کردهاست.
در واقع راجع به اسطوره باید گفت که «در نخستین جهانشناسیهای طبیعت شناسان یونانی، عناصر اساطیری و عقلی در یکدیگر همچون یک واحد نامنقسم، نفوذ و تاثیر داشتهاند»
«عباس آقاجانی» مترجم
چند خطی خلاصه از مقدمه ایشان بر کتاب اساطیر یونان (راجر لنسلین گرین)
اگر میخواهی مردم را بشناسی، اسطورههای آنها را بياموز. هيچكس نمیتواند جوهر تاريخ يك ملت را دريابد مگر آن كه از چشم آنها، يعني از خلال پردههای اسطوره بهآن بنگرد…رفتار و سير و سلوك مردم بسيار بيش از آنكه متأثر از واقعيات شكل دهندهی آنها باشد، از دروغهايی كه بهآن باور دارند تأثير میپذيرد. اسطوره بهواقعيت تبديل میشود، چون اگر مردم با شورمندی كافی بهآن باور داشته باشند، تحت تأثير آن عمل میكنند و درسازگاری با آن دست به ساختن جهان میزنند.
فيليپه فرناندز- آرمستو. جهان اسطورهها، جلد دوم.
روانشناسی تحلیلی/ یونگ