خستهم از دیدن عشاقِ بدون فکر و منطق که تصور میکنند دنیا و زندگی همین سوت بُلبلیهای چهچهی عاشقانه، دست در دستدادنهای مفرح و رقصهای تنست در رختخوابهای زودگذر… باور کنید واقعیت دنیا در افسانه شاه پریان، لیلی و مجنون، فیلم و قصهها نیست، مستیهای خوشآمدنها از سر فرافکنی ناخودآگاهی نیست! واقعیت یعنی داشتن مسئولیتی که تو از آن حذر میکنی و میخواهی بیاندازیش برای معشوق یا خود عشقی که زبانِ بستهش هم تو را به نابودی طرفهالعین میکشاند و خودت خبر نداری!
واقعیت یعنی یک آدم دیگر با مشخصههای خوب و بد و حتی نامناسب با تو، نه آنچه تو در ذهن داری یا فکر میکنی همیشه با تو از گل و گلاب میگوید و هیچ مشکلی ندارد! واقعیت یعنی همین اختلاف سنها اختلاف فرهنگها اختلاف شعور و آگاهیها…
واقعیت یعنی اینکه او قبلا متاهل بوده و تو نه یا تو متاهل بودهای و او نه، یعنی او متعهد بوده و تو نه یا تو…
واقعیت یعنی او قابل تغییر برای خواستههای تو نیست مگر خودش بخواهد حتی اگر عاشقت باشد
واقعیت یعنی تو و فقط تو هستی که باید مغزت را به کار بیاندازی. کاری برای خودت بکنی و این به ظاهر بهشتهای برزخی ناساز را رها کنی و خودت را از نو بسازی…
واقعیت یعنی آنکه ماندنی نیست را بگذاری برود، خودت هم بروی، نمانی برای سوختن بیخودی عاشقانه که مدتهاست نه کاپ افتخاری برای حماقت میدهند و نه شعری برای ناجورها میسرایند. دل جان و تن را فقط جایی خرج کن که هم عقل باشد و هم عشق، عزت نفس و هم فرصتی برای رفع خطا!
عاطفه برزین
روانشناسی تحلیلی