هر ماجرا، هر رویداد و هر ارتباطی که برای ما در جریان وقوع است، حتماً و حتماً که ما هم در آن ماجرا نقش و سهم داریم، یا که قبلاً داشتهایم، کم یا زیادش هم مهم نیست که حتی تاثیر حداقلی جریان ذهنی ما نیز بخشی از این ماجراست!
این روزها درگیر پسماندههای ماجرای عجیبی بودم که با افتخار، فکر میکردم سالها قبل، برایم تمام شده و سوگواریاش را همان وقتها گرفتهام و هر از گاهی هم دستهگلی از سر بخشندگی، روی قبر آن اتفاق میگذاشتم و فاتحهای هم میخواندم. اصلاً شدهبود مثال تدریسی و نوشتنیام که آقا جان تمامش کنیم وقتی رابطه یا موقعیتی حل نشدنی و جهنمیست و ارسال دستهگلهایش با من.
تا اینکه هر چند وقت یکبار یا از سمت آن اتفاق، یا وقایع مشابه، زهر تلخی برایم ارسال میشد که جانم را میسوزاند و از طرفی دلم غنج میرفت بابت تاییدی که میگرفتم و میماندم روی طناب برزخی که از دور دستی وهمآلود، خنکای بهشتِ تاییدش میآمد و از پایین طناب، شعلههای جهنم عذاب، زبانه میکشید، ولی نه میافتادم و نه میرسیدم، تا امروز که به یمن باور توانمندیهام و دورهی «وفور» به جای دویدن، پرواز کردم ولی نه به آن بهشت خیالی، که به زمینی هموار و امن از سرزمین واقعیت زندگی خویش، چون، با تمام قوا چشمهایم را باز کردم و به جان دیدم که جهنم، ضعف و ترسهایم و نسیم بهشت، خشم سرکوب شده و احساسی بود که در سرزمین واقعی خود، احساس نکرده و به انتظار آن دور دستهای خیالانگیزش بودم.
امروز سهم آنگونه که بودم را دیدم، که بعد از این پذیرش، هیچ کاری به سهم آن دیگری و زمان و موقعیت خاص آن دوره و اکنون را نداشتم که آنچه احساس میکردم، سبکی بینظیر واقعیت و نوازش بر جای زخمهایی از آسیب بود که با سرعت رو به درمان میرفت…
پذیرش سهم خود از هر ماجرایی که از دریافتهای ما میآید به ازای هزینههایی که پرداخت میکنیم، کار سادهای نیست ولی بسیار میارزد!
توضیح: منظور از پذیرش سهم این نیست که مثلا بگوییم سهم من حماقت و نادانیام بود، گرچه سرمنشا همه چیز عدم آگاهیست ولی آنچه مهم است، اصل پنهان شدهی پشت هزار واکنش دفاعیست تا ما منفعتی را از آن دریافتکنیم و احساسی را سرکوب، مثلاً میخواهیم دل یک نفر که قبلا دلمان را سوزانده، بسوزانیم تا خشممان آرام بگیرد (بیآنکه بفهمیم خودمان هم سهم داشتهایم) یا دلمان میخواهد تایید و توجه بگیریم یا منفعتی مادی نصیبمان شود در حالیکه بابت این دریافتها ممکنست انسانیت و گاه حتی جامعهی کوچک و بزرگ پیرامونمان را نیز به نابودی بکشیم!
وسوسهی سرزمین واقعی وجودمان را آرزومند خود و هر آنکه این نوشته را میخواند هستم، بگذار آرزوی بهشت، مال آنها که به عشق توهماتشان زندهاند، باشد…
وفور: نام دورهی گروه درمانی به مربیگری استاد امیرِ منِشی از کلینیک نیکآرام است.
#عاطفه_برزین
اول مرداد 95
روانشناسی، شخصیت، خودیابی، ،