“نمیتوان به فرق میان عنوانِ «مانیا» و یا عنوانِ «خدا» بیتفاوت ماند. خدمتگزاری به «مانیا» نفرت انگیز و رذیلانه است، اما خدمت کردن به خدا سرشار از معناست.”
کارل یونگ
“It is not a matter if indifference whether one calls something a ‘mania’ or a ‘god’. To serve a mania is detestable and undignified, but to serve a god is full of meaning.” C.G. Jung
از نظر کارل یونگ، خلق و خوی روحی، و تصاویر کهن الگوئی، هر دو جلوه و دو سوی یک طیف ِ «احساس/ تصویر» هستند. بدین ترتیب کارل یونگ عقیده داشت که هر خلق و خوئی همیشه با تصویر کهنالگوئی مربوط به خودش همراه است و روان انسانی، تولید کننده تصاویر منحصر به فرد کهن الگوهائیست که احساسات شخصی آن فرد را بیان میکند. مثالهای زیادی در این باره میتوان زد. مثلاَ در اسطوره یونانی، «فوبوس» مظهر ترس، «آگلوس» مظهر غم و اندوه، «فتونوس» مظهر حسادت، «اودی مونیا» مظهر سعادت، «کرونوس» مظهر افسردگی و «هرمس» مظهر سرخوشی و شیدائی ست.
اگر بخواهیم عارضه «دوقطبی» را که به کهن الگوهای هرمس و کرونوس مربوط میشود در یک تیتر کلی تر در نظر بگیریم «سنکس» و «پوئر» نامهای آرکی تایپی آنها به گفته یونگ است.
کهن الگوی سنکس Senex
ساترن یا کرونوس، تصویر مثبت و منفی ِ کهن الگوی «سنکس» است با خلق و خویی بسیار سرد که سردیاش تولید فاصله و سرگردانی و احساس تنهائی میکند. سردیِ «سنکس» یا کرونوس، واقعیت زندگی را هم سرد و بیرمق جلوه میدهد هر چند که خود وی در آن سوی واقعیت قرار دارد. در جایگاه پادشاه جهان زمان و محدودیتها، کرونوس یا سنکس نگاهی با فاصله زیاد و انتزاعی به زندگی دارد که البته ساختار و ایده انتزاعی، قانونمندی را هم برای او الزام میکند. این سردی مانند سرب سنگینیست که با آهستگی پیش رفته و همه چیز را بشکل افسردگی، غم و اندوه، سودا زندگی و ناامیدی، دلمه و ماسیده میکند.
از حیث روانشناسانه، «سِنِکس» در بطنِ هر کمپلکس و یا رفتاریست که به خط پایان برسد. این کهن الگو با کهولت و کهنگی و زهوار در رفتگی و خشکی، شب، سردی و تاریکی مربوط است. با این حال اگر دقیق تر نگاه کنیم این کهن الگوی مرگ و زندگی دوباره ( کرونوس خدای زمان و مرگ و محدودیت) به «معنا» و «نظم» و «خرسندی» نیز مربوط میشود. لذا مرگی که سنکس یا کرونوس ایجاد میکند، مرگ تن نیست بلکه مرگیست بسوی تجدید حیات و نظم و قانون جدید. سنکس وقتی سر و کلهاش پیدا میشود که رفتار و یا کمپلکس و کنشی، لخته و ماسیده شده و تغییر و تحول لازمه را میطلبد. این آرکیتایپ سبب ِ پوست انداختگی ناشی از تراکم و آهستگی و افسردگی عمیق میشود، درست مانند فلز سرب که به او منسوب است و میتواند فلزی زهر آگین باشد، سنکس نیز میتواند احساس زهر آگینی را القا کند که گوئی هرگز تمامی ندارد. انرژی ِ«سنکس» ارتباط روان را با زندگی و «زنانگی» گسسته میکند و از راه ممانعت نیروی زندگی و زنانگی، فرد را به تاریکی اعماق، درونگرائی و انزوا و تنهائی فرا میخواند. اگر سنکس منفی باشد، به معنای آن است که آن قطب دیگرش، یعنی «پوئر» یا نوجوان ابدی از او گسسته است و پیریست که «نوجوان»اش را گم کرده است.
کهنالگوی «پوئر» جوان ابدی Puer
این کهن الگو، کهنالگوهای «قهرمان»، «کودک الهی»، «اروس»، « پسر پادشاه» و «فرزندِ مذکر مادر کبیر» ، «راهنمای جهان زیرین»، «حیلهگر» و «مسیحای ناجی» را پوشش میدهد. در این کهنالگو دامنه وسیع شخصیتهای «خودشیفته» «ملهم» «مردی با حالات ظریف زنانه» « فردی مشتاق ِ فراگیری» «بدعت گزار» ، «منفعل»د «آتشین مزاج» و «بوالهوس» و «خیال پرداز» دیده میشود. آرکی تایپ پوئر به «روان» Spiritدسترسی مستقیم بلافصلی دارد و شوق و شورِ هدفمندی و خودِ هدف برای او یکی هستند. بالهای پرواز جوان ابدی بسیار پرسرعت است و راه های میانه بر را خوب میشناسد. پوئر، طاقت و صبر و حوصله ندارد و زمان مناسب سرش نمیشود. حتی وقتی که باید خودش را کنار بکشد و استراحت کند، در حالت بی زمانی و بیخبر از عبور زمان قرار گرفته و با وقت واقعی خودش را تنظیم نمیکند.
گشت و گذار های «پوئر» یا جوان ابدی، گوئی گشت و گذارهای روان Spiritاست که بدون وابستگی و بدون هیچ تجربهای دل را به دریا زده و شانس خودش را در هر کاری میخواهد آزمایش کند و هیچ خیال بازگشت به خانه و جایگاه اصلی را هم نداشته بلکه همینطور از این سو به آن سو میرود. بنابراین «پوئر» با ممارست و تداوم و یکنواختی و به اصطلاح «کار نیکو کردن از پر کردن» هیچ سر و کاری ندارد و پای «پر دار» او را به گل می نشاند. پوئر اهل راه رفتن نیست و بلکه اهل پریدن و پرواز است. نقطه نظر پوئر به جای فراست و تدبیر، نقطه نظر زیباشناسانه است. برای پوئر جهان یک تصویر زیبا و یا یک سناریوی وسیع برای هرگونه بازیست. زندگی برای پوئر ادبیات است و ماجراجوئیهای ذهنی و یا علمی و یا دینی و یا فعالیتهای بدنی اما همه اینها را بدون فکر کردن و تامل کردن میخواهد انجام بدهد. آرکی تایپ پوئر در کمپلکس باعث عدم ارتباط میشود و دائما در حال بخار کردن و ناپدید شدن است و ماسیدن و لخته شدن روحی را نمیشناسد و بجای آن پراکندگی و گسستگی را پیشه میکند. پوئر در هر کمپلکسی، برانگیختگی تولید میکند و فرد را به کارهای غیر مترقبه، سریع و فوری و زیاده خواهی، به دور دستها پریدن، وامیدارد و این نهتنها بهخاطر خیالات بچگانه و خود را همه توانا دانستن است بلکه همه جهان با خواستههای «روان Spirit » و زیبا طلبیِ پوئر پاسخگو نیست.
جیمز هیلمن در این باره مینویسد: “میل وافر «پوئر» به داشتن تجربههای مختلف او را به کارهای مبتذل هم میکشاند لذا وقتی روان او به حیطه عمومی کشانیده میشود با خودش ماجراسازیهایی هم میاورد.”
بنابراین میشود دید که پوئر و سنکس، آینه رفتاری یکدیگرند که در قالب افسردگی و سرخوشی خود را نشان میدهند درست به همان شکلی در که عارضه دوقطبی دیده میشود. فردی که دچار عارضه دوقطبیست در حالتی آونگ آسا میان این دوقطب در گردش است بویزه وقتی که یک قطب در شدت خود در فعالیت است آن قطب دیگر هم به همان شدت دست بکار شده و پی آمدِ آن قطب دیگر میشود.
بنابراین میتوان میان توجیه کلینیکال عارضه دوقطبی، و متافور تصویری خدایان اسطورهای، تشابه و رابطهای را قائل شد با این تفاوت که وقتی به این عارضه از حیث اسطورهای نگاه میکنیم «معنا»ی بیشتری را از وضعیت روحی فرد دوقطبی حاصل میکنیم و پویایی این وضعیت را از الگوی رجی و خطی مدل فرویدی مد نظر قرار میدهیم.
طبیعت «مانیا» یا سرخوشی، ضمناَ به داستان «ایکاروس» در میتولوژی یونانی نیز شبیه میباشد. در داستان اسطورهای ایکاروس، هنگامی که او خیلی نزدیک به زمین میشود، بالهایش خیس و سنگین شده و قدرت اوج گیریاش را از دست میدهد. به زبان روانشناسانه فردی که در حالت افسردگی قرار میگیرد، اعتماد به نفس و حرمت نفس خود را از دست داده و خود را سنگین و ناتوان از انجام هر کاری مییابد و هنگامی که ایکاروس خیلی اوج میگیرد و در حالت خود باوریِ مبالغه آمیزی به دوردستها پرواز میکند و به خورشید نزدیک میشود بالهایش ذوب میشوند یعنی فرد سرخوش، حس واقع گرائی را از دست داده و به توهم «خود خدائی» میرسد و ناگهان فرو میافتد.
با پدیدار شناسیِ داستان پوئر و سنکس حال باید دید که چگونه میتوان این وضعت کهن الگوئی را مدیریت کرد. در شیوه روانشناسی کلینیکال توصیه میشود که برای تثبیت احوال درمانجو به منظور تراپی، نخست باید با دارو او را در حالت توازن موقتی نگاه داشت. دارو در موارد حاد و بحرانی بسیار ضروریست و استفاده از آن را چارهای نیست. معمولاَ «لیتیوم» داروی مصرفی برای عارضه دوقطبی ست. البته درمانجویانی هستند که باور دارند استفاده از ماری جوانا برای آنها موثر است و به اصطلاح خودشان داروی مصرفی برای خود تجویز میکنند.
صرفنظر از مصرف دارو، تکنیک هایی به منظور تنظیم احساسات، سایکوتراپی، حمایت از طرف خانواده و اطرافیان، روش های کاکنیتیو، تنظیم ساعات خواب و استراحت بطور کامل، تغذیه درمانی و مطالعه کتابهای «خود درمانی» در کنار مصرف دارو بسیار موثر است. توازنی که میان دوقطب ایجاد میشود، «کنش متعالی» است که کارل یونگ بکرات به آن اشاره کرده است.
یونگ در این باره مینویسد: “هنگامی که میان دو ضد، با نظارت و واسپاری ایگو، یعنی کنترل نکردن و تنها شاهد این جریانات متضاد روحی و تنشهای متضاد بودن، توازن ایجاد بشود، بالمآل «کنش متعالی» بدست میآید. متعالی در اینجا یعنی عبور از حالتی به حالت دیگر که متضاد یکدیگرند و راه را برای بوجود آمدن حالت سومین باز کردن که سنتز میان این دو قطب متضاد خواهد بود. “
چنین سنتزی حاصل جمع این دو قطب متضاد یعنی حاصل جمع پوئر و سنکس خواهد بود که کهن الگوی «پیر خرد» را تشکیل میدهد. در تائو نام «لائوتسه» به معنای کودک فرزانهست. در ادبیات اسلامی «خضر» موجودیست که ترکیب این دوقطب را دارد یعنی «کودک»ی که قادر به گوش کردن، درک نظم و سامان زندگی واقعی و اندازه نگاه داشتن و «پیر»ی که امید و شوق و شور را میشناسد. آنگاه که کرونوس همه چیز را یخ میکند و ماسیده و لخته شده میسازد، هرمس که جیوه است آن لختهها و ماسیدگیها را ذوب کرده و به جریان میاندازد. به بیان دیگر خلاقیت، کارهای هنری، استفاده از عنصر خیال که جیوه آساست میتواند گرفتگی و ماسیدگی ِ واقعیتهای زندگی را بگشاید و انرژی روانی را جاری سازد و ایگو را از حالت یکسویه نگری بیرون بیاورد.
قصد من از این یادداشت این بود که عوارضی مانند عارضه دوقطبی میتوانند به شکل برچسب زدگی کلینیکال و به شیوه متعارف ِ بیماریهای روحی بررسی بشوند و یا میتوان از آن معنای دیگری حاصل کرد و طور دیگری آن را دید.
دکتر نسرین بیرقدار- ژوئن 2015