از دیالوگهای راننده تاکسیهای امروز:
وقتی از انصاف راننده دربست تشکر میکنم میگه:
_ خانم اگه مردم میفهمیدن هر چی خوبی کنن خوبی پس میگیرن، دل به بدی نمیدادن. هرچی بریزی تو آش میاد تو قاشقشات …
تا دم خونه منُ میرسونه و خیالم از بابت بخشی از مسیر متفاوت رفت و برگشت امروز کمی راحت میشه!
بعد از ظهر حسابی خستهم ولی هنوز انرژی عجیبی تو وجودمه. شهر حسابی شلوغه و تا برسم خیابون ولیعصر دیگه تاریک شده…
_ آقا من میدون پیاده میشم!
پیرمرد کوچکیست و تاکسیِ زرد داره. من زیر لب ورد میخونم که سالم برسم. مسیر بعدی رو میپرسه و میگه میرسونمت آخه خونهم همون طرفه…
_ جدی؟
_ مگه شوخی هم داریم دخترم؟
میپرسه چه دانشگاهی و چه درسی خوندی؟ بش میگم الزهرا سال قرقره میرزا. با خنده میگه:
_ یا زهراااا! اون وقتها چه دانشگاه فرحی بود این الزهرا،
چه دخترای خوشگل خوشلباسی داشت. میشِستن تو کافه همون نزدیک، ما هم نگاشون میکردیم. من سال 47 فوق لیسانس علوم اجتماعیمو از دانشگاه تهران گرفتم و دانشگاه ملی (بهشتی) هم تازه باز شدهبود، مسخرهشون میکردیم چون ما از اولینها بودیم!
دوباره نگاهش میکنم. برام عجیب نیست که این آدم تو سالهایی که به زور، فقط تعداد کمی لیسانس داشتن، فوق داشته و حالا با این سن و سال فقط تاکسی داره و رانندگی میکنه.
_ 4 تا بچههام دکترا دارن امریکان. این اخری فقط ایرانه. کم درس خوند اما مربی ورزشیه
_ کارِتون چی بوده اونوقتا؟
هنوز ترس داره یا متواضعه نمیدونم ولی میگه ای بابا خیلی بالا بوده درجهم، همین که زندهام خیلیه!
_ نکنه وزارت کشور بودید؟
_ آره بابا ولی چقدر تیم تحقیقمون قوی عمل میکرد. تبدیل فرمانداری شهرها به استان رو ما برنامهریزی کردیم اما حالا؟!
یه اتوبان دیگه مونده تا برسیم، صحبتمون میره سر خدای متفاوت کشورای دیگه و من میگم:
_ مادرم اولین بار که رفت امریکا، سال 57 بود و آخر دورهی … من بچه بودم ازش پرسیدن اونورا چه طوره؟ گفت فرق زیادی با اینجا نداره فقط مصرفگراییشون بیشتر از ماست. دهه هفتاد که دوباره رفت امریکا پرسیدیم چهطور بود؟ گفت خدای اونا با خدای ما انگار خیلی فرق داره. اونجا همش بارونه، همه جا سبزه هوا خوبه، آدماش همه درستکار و صادقن…
پوزخندی میزنه که:
_ خوب معلومه خدای اونا با ما فرق داره! سهروردی یه جمله قشنگ داره که میگه
« کسی که دزده معلومه که خداش هم دزده»!!!
پ.ن:
1_ زنده باد هر چی راننده تاکسی باشعور و مرامه
2- زنده باد هر چی آدم خیرخواهه
3_ خیلی دوست دارم همهی ما مثل این ادما رضایت شغلی داشتیم
من دیگه حرفی ندارم جز اینکه جناب سهروردی هم یونگی_ بولنی بوده لابد…
پ.ن متاخره کامنتی:
در واقع خدای واقعی، درون ماست که بهش سلف یا من برتر هم گفته میشه که خالق ماست. ضمنا شیخ به همون داره اشاره میکنه. یه تعبیر دیگه هم راجع به خدایان درون ناخوداگاهیست که کارکرد انسانیش میشه ارکتایپ و البته ارک تیپ دزدی و اختلاس و دروغ و همه اینها نه تنها وجود داره بلکه وقتی ما حتی ادمهای خوبی هم باشیم و یا به زور خوبمون کرده باشن سهم سایه و نقاط تاریک روان از بین نمیره بلکه اماده اقدامه و همون سایههاست که باعث جنگهای بیرونی و داخلی ما میشه. مگر اینکه هر ادمی به صلح درونی بین سایههاش و خودش برسه که نزدیک شدن به سلفه! نزدیک شدن به من برتر به “خدا”…
“عاطفه برزین”
روانشناسی تحلیلی