• صفحه اصلی
  • درباره سایت
    • معرفی
    • گواهینامه‌ها
  • روانشناسی
    • ارتباط انتخاب
    • به‌گشت
    • روانشناسی اجتماعی
    • مشاوره برند
    • روانشناسی سازمانی
    • تیپ شناسی شخصیت
      • تیپ‌های شخصیتی آرک‌تایپی
      • اینیا گرام
      • MBTI
  • نقدها
    • فیلم
    • کتاب
  • صدا و تصویر
  • اخبار
  • ادبی
    • داستان
    • شعر
    • هایکو
    • نوشته‌ها
  • صفحه موفقیت
  • خدمات
    • فعالیت‌های تجاری
    • مشاوره استخدام
    • دوره و کارگاه‌های آموزشی
    • مشاوره با تکنیک رمزواژه
  • ارتباط با ما

 

 

 

"پروتکل روانشناختی مديريت بحران"

انرژی پزشکی، دانش مطالعه تندرستی

«شفاء خود یا دیگری؟!»

آشنایی با باور

تعصب

تیپ

تکنیک باورسازی

انتقال دهنده عصبی

دومینوی هستی

قضاوت سالم یا ناسالم؟

پایان دادن به بارداری (سقط جنین)

بازی‌های کامپیوتری و کودکان

بزرگ شدن

هویت

تجسس در روابط

"توجیه واژه‌ها"

تیپ شخصیتی شما؟

تجربه‌‌ی پس از مرگ

اتمام ناتمام‌ها

پیش‌بینی رفتار

شخصیت سوسیاپت

پیشی‌بگیر

هیولای ترس

اینجا ایران

سهم ما

رونمایی کتاب‌ ها

بازی شفاف

راضی شدن

خودت را...

فراموشی

کودک گناهکار

تاج خاردار

جنگ

عقده‌ غیرت

انجام کارها

تبلیغات فراآگاهانه

طناب

بُرد ذهنی

دانش یا خرد؟

خودخواهی مقدس

حریم

تصمیم گیرندگان کدامند؟

آغاز زندگی

تورم هویت

زندگی خالی

خوشبخت تنها

راه فردیت

درِ خانه

حل دعوا

راه‌هایی کوتاه برای کمال‌طلبی

فروتنی چیست؟

عاقبت کارما؟

تمدن عشق

همسویی

اختلاف سن در رابطه زوجین

خودکارآمدی

منِ آن، منِ تو

سرسره‌ای رو به شهر زمخت‌ها

فرار از ترجیح روانی

دوره آموزش تربیت مربی و مشاور با فرآيند درمانگری

اسمش را نیاور

فرصت‌طلبی

اعتماد یا بی‌اعتمادی؟

زن ذلیل

خودشکوفایی مزلو و یونگ

شانه‌های قوی

خفته‌گان سرزمینم

محبت نسیمِ خواستن تو

عارف عاشق

لیبیدو

زن واقعی مرد واقعی

عشق از دیدگاه لاکان

گاهی شوک برای رابطه لازم است!

فکر می‌کردیم

ارتباط سالم

خیانت

شیمی آدم‌ها

عشق دائمی

از یادمان باشدها

رابطه‌ای داشتنی

خشم

صبوری با درایت

صداقت به معنای واقعی

خطر برای منیت

توطئه

کاموا مخملی

امنیت کودکی

الوهیت عاشقی

پنج لایه روان رنجوری

به شعور لذتی هم احترام بذاریم

بار سنگین رو دوشمون نگه نداریم!

خوبیا، تاریکی‌هامون

خشم چیست؟

چهچهه عاشقی

واهی

برداشت‌ مناسب

طلب خیر

تفاوت بین عشق و مهر

بت نشیم

نفس آخر رابطه

پیکان انتقاد

مرز

تقوای سیاه

تشابه در تفاوت

گره کور

تعهد در عشق

فرقی نمی‌کند مرد باشی یا زن

نشان بیماری

مربوط‌

مگه آدم چشه؟

رابطه مناسب

کاش

سلامت رابطه

رونمایی کتاب‌ ها

  • چاپ - پست الکترونیکی

رونمایی از کتاب‌های شعر "عاطفه برزین" و "مهدیار پیرزاده" در موسسه‌ی فرهنگی هنری"جهان مهر جوان" در تاریخ پنجشنبه اول آبان، برگزار گردید.

جلسه، با مدیریت آقای ارژنگ نجاریان در ساعت 15 با قدردانی از موسسه‌ی فرهنگی هنری مذکور و نشر "آفرینشگر" به مدیریت آقای "علی توکلی" برای انتشارکتاب‌ها آغاز شد و در ابتدا «چقدر باید نگفت» را با شعری از سرکار خانم عاطفه برزین، که در پشت جلد کتاب نیز چاپ شده است، معرفی نمود:

 

 

 

«رفتن تو تمام نمی‌شود
و تمام نمی‌شوم
«کاش ریاضی نبود
تا «بی‌نهایت»،
جایی
به «نهایت» می‌رسید
یا صفر معنی بهتری جز «هیچ» داشت
و من
در رفتن
تعریف نمی‌شدم»
پس از آن از خانم برزین درخواست شد تا صحبت کند:
 «تقدیم به اولین‌های زندگی
که همه‌ی اولین‌های حیات را به من بخشیدند
پدری که از سرزمین دانش، ادب و ایمان
مادری که از دیار مهر، خرد و بخشش آمده است
و
تو که می‌خوانی...»

عاطفه برزین پس از خواندن تقدیم‌نامه ادامه‌داد:
«وقتی بالاخره کتاب به‌دستم رسید و می‌خواستم بابت دیر شدن مراحل مختلف تا انتشار، غُرغُر‌کنم، با خواندن این صفحه، یک‌مرتبه اشک شادی به چشمم نشست و با خود فکر کردم که بعضی از ما خیلی آدم‌های ناشکری هستیم. بعد از سال‌ها نوشتن، چقدر دوست داریم که اثری از ما به انتشار برسد و دست‌آوردی داشته‌باشیم ولی وقتی این اتفاق می‌افتد قضاوت یا ناشکری می‌کنیم.  مثلاً  من می‌ترسیدم نتوانم با دست‌های خودم کتاب را به پدر و مادر کهن‌سالم تقدیم کنم و بالاخره این اتفاق افتاد و با این حساب... خدا را شکر.»

 

 

 سپس شعری را خواند که بنا بر گفتۀ خودش خیلی دوستش دارد چرا که یادآور جنوب و زحمات پدرش است:

«دکتر داروخانه
با دفترچه‌ای در دست
صدا می‌زند:
نفتی مال کی بود؟
و من مشعوف می‌شوم
از «شرکت نفتی» بودن پدر
که
هنوز می‌شود به اولین شماره‌های حافظه
بالید
42124
3438
که همه‌شان بوی نفت می‌دهند
بوی غرور زحمت بابا»
توضیح: عدد اول شماره کارمندی پدر و دومی، پلاک منزل شرکت نفتی ما در آبادان بود
و بعد از مکثی کشیده، شعری دیگر:

««تنهایی» تا هم‌بازی‌ام می‌شود
«تو» می‌آیی
دو به هم‌زنی
وقتی هم که می‌روی
«او»
دیگر بازی‌ام
نمی‌دهد»

سپس آقای نجاریان به معرفی خانم پوران کاوه که در مقدمه کتاب « چقدر باید نگفت»
مطلبی پیرامون معرفی کتاب و شاعر نوشته بودند پرداخت:

 


 «ما خانم پوران کاوه را حدود هفت هشت سال است که می‌شناسیم. اما ایشان در سال 70 با «صدای فاصله‌ها» انتشار شعرهایشان را شروع کردند. دوم «بیا شیشه آفتاب باشیم»؛ سوم «از سکوت، ترانه می‌سازم»؛ چهارم «گاهی شبیه رؤیای تو می‌شوم» پنجم «بانوی پنجره‌های بیتاب»؛ ششم «هوا طعم قهوه می‌دهد»؛ هفتم «هیچ آینه‌ای تکرار من نیست»؛ هشتم «اعتراف»؛ و نهمین مجموعه شعرشان که در دست انتشار است «باران نبار، زمین جای خوبی نیست» و همچنین اثری که مجموعه‌ای از شعرهای شُعرای انگلیسی، اسکاتلندی_ هندی است و از انگلیسی ترجمه کرده‌اند که منتظر انتشارش هستیم.
همچنین خانم کاوه، علاوه بر شعر، منتقد توانمندی هستند و امیدواریم مجموعه نقدهای ایشان نیز به صورت کتابی چاپ شود...»

 

متن مقدمه کتاب « چقدر باید نگفت» به این قرار است:

بانو پوران کاوه، شاعر، مترجم و منتقد:

اولين مجموعه شعر"عاطفه برزين" با عاشقانه‌هایی كوتاه و با تصاويری از طبيعت، عشق، تنهائی، دلتنگی‌های دور و نزديك و خاطرات بسيار، عجين شده كه اين‌ها از مضامين مكرر و پُر‌بسامد اشعار اوست.
اين مجموعه بر گرفته از هويتی زنانه است كه پسا‌ ساختارگرايی را در خود يدك می‌كشد و با تركيبی از نشانه‌ها و دلالت‌ها معنا را شكل می‌دهد.
انتخاب واژه‌ها نیز، عمدتاً حركتی دو پهلو دارند تا مخاطب را به معنايی مضاعف برسانند و آن چه در تابلوی بزرگ زندگی شعری‌اش به تصوير  كشيده‌شده، تقابل روياها و واقعيت‌های تلخ و شيرينی‌است كه شاعر در پی تغيير اين وضعيت با زبانی ساده و شفاف در كنار باورها و دلتنگی‌هايش سعی دارد به سمت و سوي نوعی بيداری برود و اتفاق‌های تازه‌ای را تجربه‌كند تا در قالب اشعاری كوتاه كه هر يك راوی پيامی هست در نهايت به كليتی تمام از رويارويی با حقايقی برسد كه زندگی برايش مفهوم ديگري يافته و به نوعی به آشنازدائی مفهومی سطح محتوا دست‌يابد كه گاه ابعاد فلسفی كار را نيز برايمان مشهود می‌نماياند.
او گاه شعر را در قالب و فرم رياضی به جريان می‌اندازد و گاهی با به هم ‌ريختن واژه‌ها به القاء يك حس دوران به لحاظ شكل و محتوا، احساسات  شعری‌اش را بروز می‌دهد.
او اگر چه ذهنی نوگرا دارد اما گاه شعرش در خدمت تفكراتش نيست و با ارائه تصاوير انتزاعی از "ذات شعر" دور مي‌شود و در تعارض و تقابل‌هاي ساختار، دغدغه‌هايش كمرنگ جلوه می‌کنند، با اين حال آوائی از لابه‌لای سطرهايش شنيده می‌شود كه حاكی از آميزشی نقش گرفته ميان جبر زندگی و عصيان خاموش اوست كه جای تأمل دارد.

"عاطفه برزين" خيلي راه آمده‌است تا بداند در عرصه‌ی فرهنگ وُ ادب چه‌ می‌كند، تا برسد به مقوله‌ی شعر پيش رو كه نمي‌شود تلاش‌های بی‌وقفه‌اش را ناديده گرفت و اينك در راهی قدم برداشته كه می‌توان افق‌هائی تازه را در صدای نُت‌های پنهان واژگانش به كمين نشست. »

بعد از این که مقدمه خانم کاوه مورد تشویق میهمانان قرار گرفت، نوبت ایشان بود که سخن بگوید:
«با سلام خدمت دوستان، خیلی خوشحالم که در جمع شما هستم و شاهد چاپ کتاب خانم برزین که به این ترتیب ایشان شناسنامه‌ی شاعری‌شان را گرفتند و همچنین به آقای پیرزاده بابت کتابشان تبریک می‌گویم.» و شروع کرد به خواندن متن مقاله‌ای که در دست داشت:

مروری کوتاه بر وضعیت شعر امروز ایران و نگاهی به "چقدر باید نگفت" سروده‌ی عاطفه برزین

برای شروع لازم می‌دانم کمی به عقب برگردم. به زمانی که ادبیات ما در یک دوره گذار به‌سر می‌برد. منظور از دوره گذار، یک دوره بلاتکلیفی و سرگردانی بعد از یک تحول مهم تاریخی‌ست"انقلاب 57" که پس از آن جامعه در تب و تاب بسیاری بود و از جنبه اجتماعی، ادبیاتمان مسیری دیگرگون درپیش گرفت و تا حدودی به امری کاملاً شخصی بدل گردید و موضوعاتی در سروده‌ها عنوان شد که موضوعات روز بود و حرف دل خیلی از آدم‌ها، اگر هم شعری که دارای تمام مؤلفه‌های خاص بود و تنها با توجه به ارزش‌های هنری شعر سروده و عرضه می‌شد، در جامعه‌ی آن روزها مورد توجه قرار نمی‌گرفت زیرا می‌بایست به نحوی باشد که نگاه یک نسل تازه و ایدئولوژی‌زده را به‌خود معطوف دارد و نگاهی نو را وارد جامعه کند، زیرا فضا به‌گونه‌ای بود که مردم می‌خواستند حرف دلشان را از دهان اهالی قلم بشنوند و شعری را که می‌خوانند یا می‌شنوند تصویری باشد از لحظه لحظه‌ی تمام رویدادهای پیرامونشان.
در آن فضا برخی از چهره‌های ادبی غیبشان زد و برخی ارزش‌های واقعی شعر نیز آنچنان که باید در شعر جوان آن دوران جدی گرفته نشد تا اینکه به مرور با عادی شدن اوضاع و شرایط رویکرد به نگارش و سرودن، حال و هوای بهتری پیدا کرد به‌ویژه در دهه هفتاد که با انتشار کتاب‌های بیشتری مواجه بودیم و جامعه‌ی شعری تکانی خورد و اعتماد به نفس کمرنگ شده‌ی خود را دوباره به‌دست آورد تا آنجا که امروز نسل جوان پس از شناخت، هضم و درک مدرنیته می‌تواند به راحتی بنویسد و بسراید و به آفرینش خلاقانۀ هنر دست یابد که این یکی از راه‌های رسیدن به مدنیت و حرکتی است به سوی یافتن ارزش‌های زیبایی‌شناسانه در ادبیات‌مان که با تلاش مداوم شیفتگان شعر و ادب هر روز درخشان‌تر جلوه می‌کند.
اگرچه در حال حاضر آن «چشم‌ها» که در گذشته مسئولیت سنگین صفحات شعری را برای گزینش و چاپ یک شعر خوب و تشخیص سره از ناسره داشتند دیگر وجود ندارد و هر روز انبوهی شعر از طریق فیس‌بوک و سایت‌های اینترنتی، اخیرا نیز با تشکل یافتن گروه‌های مختلف در شبکه‌های اجتماعی موجب سردرگمی شده اما به هر حال یک سرودۀ خوب راه خودش را باز می‌یابد و هر روز گامی به جلو برمی‌دارد تا نهایتا در چشم‌های مخاطبینش بدرخشد، حتی اگرچه با تأخیر...
همان‌طور که می‌دانید در این سالهای اخیر ساده‌نویسی رواج بیشتری دارد که امیدوارم این ساده‌نویسی، ساده‌اندیشی را به همراه نداشته باشد تا ضربه بر پیکر شعر بزند؛ که بیشتر جوان‌های ما خیلی حساب شده پا به عرصه شعر گذاشته‌ و از عطر نرگس و آبی آسمان دور نشده‌اند و هنوز زیر سقف ستاره‌ها می‌خوابند. برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان و خیره شدن به جاری آب، ساعت‌ها با حس لحظه‌ها درمی‌آمیزند. ارزش مهربانی را می‌دانند و ارزش کلمه را خوب می‌شناسند. با این که عادت به قصه‌های شبانۀ مادربزرگ ندارند اما ادبیات گذشته را می‌شناسند و در ضمن نگاهی موشکافانه و حرفه‌ای نیز به مسائل انسان امروز دارند و همواره به افق‌هایی بزرگ‌تر می‌نگرند و به دهکده‌ای جهانی که در واقع همگی عمیقا از نا آرامی و دردهایمان متاثر و دچار دل‌گریه هستیم و تنها در قالب سرودن و نگارش، سهمی از این همدردی‌ها را انجام و دین‌مان را این گونه ادا می‌کنیم و توان یاری بیشتری نداریم جز زمزمۀ مدام این که «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند»، و با این همدلی و همراهی در فضای هنری با توجه به ناملایمات و محدودیت‌ها و ناممکن‌ها شاهد کشف و شکوفایی و آرمان‌گرایی‌هایی می‌شویم تا خلق آثار نمونه و بدیع، و با نیروی عشق از انسان و انسانیت می‌گوییم. از تاریکی، از رنج، از سنگ و از هرچه ناممکن چنان متأثر می‌سرائیم تا فراتر از هرچه دیدنی‌تر و شنیدنی‌تر در دنیای پیرامون‌مان باشد زیرا به نظر من هنر، عینیت است به‌اضافۀ انسان بودن. هنر تمام احساس است به‌اضافۀ انسان بودن؛ هنر درک متقابل لحظه‌هاست به‌اضافۀ انسان بودن؛ هنر همۀ زندگی‌ست در کنار معیارهای ویژۀ انسان بودن و کنار آمدن و تحمل همه رنج‌ها و سیاهی‌های نهفته در آن؛ چرا که شب نمی‌تواند همیشه مانا باشد و همیشه در انتهای ظلم و اندوه و درد دری گشوده می‌گردد در دل تاریکی‌ها؛ شعر گاهی اعتراض آدمی‌ست به وحشت بی‌پایان جهانی غیرانسانی که آدمی را در بند می‌خواهد؛ معنا و معیار شعر شکل دادن ماندگار و هنرمندانه به این حقیقت یگانه است. پس اگر معتقد باشیم که حقیقت هنر به طور اعم و حقیقت شعر به طور اخص پدیده‌ای‌ست که هدف آن آگاهی جامعه و صیقل دادن روح و التیام احساس آدمی‌ست پس می‌توان آن را یک ضرورت اجتماعی و وجدان بیدار جامعه دانست. در چنین فضای سردرگم شعر امروزمان شاهد انتشار مجموعه‌ی «چقدر باید نگفت» سرودۀ خانم عاطفه برزین هستیم.
اشعار این مجموعه هرکدام در فضایی ملموس قرار دارند و لبریزند از مفهوم و تصویر که این از مؤلفه‌های شعر ساختارگرا به شمار می‌رود. بحث احساس و ادراک در بیشتر اشعار مکمل یکدیگرند و این پتانسیل در به‌کارگیری مناسب واژه‌ها و در بیشتر سطرها خوب و به‌جا آمده‌ست، همراهی ارگانیک با مکانیزمی پیشرفته و رفتارهای زبانی تازه و متفاوت به‌وضوح به‌چشم می خورد. شاعر در تمام اشعار با استفاده از فعل و حذف نکردن آن، سعی برآن‌داشته که بستری موسیقیایی نیز ایجاد کند.
یکی از اشعارش را با هم مرور می‌کنیم:
"با این همه قایق
ماهی، ماهی‌گیر، کشتی و مرغان دریایی
تنهایی‌ات اما بیداد می‌کند
دریا
تو مرا چقدر به یاد خودم می اندازی!"
اشعار عاشقانه این مجموعه نیز حرفی تازه را در خود یدک می‌کشد، معنایی فرامتنی که نوعی عرفان عاشقانه را در خود مستتر دارد.
عاطفه آمده‌است تا بگوید تنها یک تماشاگر نیست او با اندیشه‌ای هدفمند و دستی پر به میدان آمده تا خالق آنی باشد در دنیای روزمره‌گی‌ها و یکنواختی‌ها که کمرنگ شده و در راه یافتن راهی هموار برای پیداکردنِ خویشتن خویش با نگاه ژرف و چندسویه‌اش و برای به‌تصویر کشیدنِ هرچه بیشتر یک آرمان انسانی تلاش‌ها کند.
ورودش را به عرصه شعر خوش‌آمد گفته و بر این باورم که تا همیشه‌ها در صحنه خواهد ماند.
«پوران کاوه»
عاطفه برزین در ادامه گفت:
« من و همکارم آقای مهدیار پیرزاده برای انتشار کتاب‌هایمان راه درازی آمدیم تا به اینجا رسیدیم و تشکر می‌کنم از ایشان بابت طراحی زیبای روی جلد کتابم؛ و همچنین از مریم طاهری عزیز از طراحان زبده فرش که  در کنار ایشان هستند و شالی را به من هدیه داده‌اند که یکی از شعرهایم را با ‌خط خودشان بر آن نقاشی کرده‌اند...
با تشکر مجدد، یکی از شعرهای کتاب "من اشتباه به خواب تو سر زدم" سروده‌ی مهدیار پیرزاده را می‌خوانم:
"دو روز فرصت بده
نشانی‌ام را پیدا کرده‌ام
خودم را که یافتم
می‌رویم
تو را هم
... پیدا می‌کنیم
سپرده‌ام
اعلامیه‌های
گمشدنمان را
از
دیوارهای شهر
بردارند"
و شعری دیگر از مهدیار پیرزاده اگرچه تلخ :
"مرگ
با من کاری ندارد
امروز صبح
که رفته بودم
یک عدد نان
برای پنیرم بگیرم
او را دیدم
زنبیل به دست
در صف چندتایی‌ها
منتظر نانوای محله ایستاده بود
مرگ
با روزنامه‌فروش تنهای محله هم
کاری ندارد
فقط یک بار به او
گفته بود:
روزنامه‌ای در راه است
که
مهم‌ترین خبرش این است:
مرگ
با آدم تنها
کاری ندارد،
وقتی تنهایی،
آدم را
روزی هزار بار
می‌کشد
مرگ
با ما
با من
با
تو
کاری
ندارد...
و پس از اظهار نظراتی کوتاه، این شعر از عاطفه برزین هم خوانده شد:
«فرصت
آخرین خیابان تو بود
برای آمدن
حال بیا
دور آزادی
بچرخیم
تو از آن طرف
من از این
طرف»

و سپس مدیر جلسه از خانم برزین پرسید: شما چند سال است که دغدغه شعر گفتن دارید؟
خانم برزین: اعتراف کنم؟! من بیشتر داستان می‌نویسم و نثر. حدود شش هفت سال پیش با هایکو آشنا شدم. اتفاقی که افتاد این بود که چند هایکوی من در مسابقاتی انتخاب و همراه هایکوهای برتر دوستانی دیگر، از جمله هایکوی خانم کاوه، در کتابی دوزبانه برای سونامی‌زده‌های ژاپن و به نام "شب هایکوی امید" چاپ شد. آقای ذاکری از مترجمان زبان ژاپنی و از اعضاء دفتر مطالعات ژاپن(که جایشان در این جلسه خالی‌ست) با دست خودشان و در همان سالی که این اتفاق افتاده بود این کتاب‌ها را تقدیم سونامی‌زده‌های ژاپن کردند.
 برای ژاپنی‌ها خیلی جالب بود که عده‌ای غریب ولی با زبان خودشان، هایکو، شعری که سه جمله‌ای است و حداقل دو تصویر همزمان از طبیعت و بی‌منیت انسانی دارد را در قالب هایکوی امید برایشان گفته‌اند. در این میان خانمی مسن، که دچار افسردگی شدید بوده و می‌خواسته از کمپ سونامی‌زده‌ها بیرون بیاید، بعد از آن که آقای ذاکری این کتاب را به ایشان می‌دهد می‌پرسد: «ایران کجاست؟ یکی ایران را روی نقشه به من نشان دهد.» و پس از مدتی که آقای ذاکری به ایران بازگشته بودند، پیغامی دریافت می‌کنند مبنی بر این که آن خانم افسرده ژاپنی، به خاطر این اتفاق، حالشان خیلی بهتر شده و به زندگی برگشته است. من این (سه‌جمله‌ای) را به ایشان تقدیم کردم:
 "هدیه‌ای زیباست
نگاه تو بر نقشه‌ی جهان
به ایران خوش آمدی"

بعد از آن و در سال 92 بود که آقای پیرزاده به من کمک کردند؛ همچنین دوستان دیگر شاعر که جایشان در این جلسه خالی است، امید دادند و گفتند که این‌ها شعر هستند. البته شاید برای من مهم نباشد که این نوشته‌ها چه اسمی دارند شعر به نظر می‌آیند یا نه. خیلی هم اعتقادی به ظاهر کلمات ندارم که به نظرم معنا و ترجمه‌ی مشترک واژه‌ها مهم‌اند. بنابراین هر کس بتواند چیزی بگوید، به زبان شعر یا به زبانی ساده اما کمی متفاوت که مفهومی خاص را به دیگران انتقال دهد، می‌تواند جسارت انتشار کتابی را پیدا کند؛ و این اتفاق برای من افتاد.
سالها پیش، سر کلاس‌های اسطوره و تیپ‌شناسی شخصیت، استادی که از اساتید برتر دنیایِ من است، خانم ناهید معتمدی عزیز، همیشه به من می‌گفت: عاطفه‌ی شاعر! من به خیال خودم تا آن موقع هیچ شعری نگفته بودم فقط گاهی در کلاس، شعری مربوط به موضوع می‌خواندم و یا هایکو و نثرهای کوتاهم را به ایشان تقدیم می‌کردم. شاید جایی در ناخودآگاه برای من ثبت کرده یا نوبت گرفته بود تا در آینده، من چنین کاری را مرتکب شوم.»
در این زمان، جناب نجاریان به خالی بودن جای بعضی از دوستان اشاره کرد و البته به کمبود جا. همچنین از جلسات ادبی آیینه یاد کرد و این که چاپ این دو کتاب باعث شد تجدید دیداری با دوستان داشته باشند. در ادامه از آقای مهدیار پیرزاده دعوت کرد تا با توجه به همراهی‌اش در کتاب «چقدر باید نگفت» شعری از این کتاب بخواند ...

«دلتنگ دست‌های توام
تا شعرِ موهایم را
ببافد
بنشاند
کنار دیشب‌ات
برای
آشتی...»

خانم برزین و شعری دیگر:
«به ساعت تو دیروز بود
به دیروز من هزار ساعت
که عطایت را
بخشیده بودم
به لقایی بی‌شر
که حوا اگر بودم
دیگر به هیچ آدمی
دل نمی‌دادم
اگر
راه سیب چیدن را بلد نبود
یا مرا سرزنش می‌کرد
به چشیدن میوه‌ای ممنوع!
به ساعت تو دیروز بود
به دیروز من هزار سال
انگار!»

و این یکی که آقای پیرزاده می‌گوید تو با گفتن زیرکانه‌ی این شعر خودت را تبرئه کرده‌ای:
«نیچه بد هم نگفت
که شاعران
بسیار دروغ می‌گویند
شاید برای همین
من هرگز
شاعر خوبی نمی‌شوم»

آقای منصور مؤمنی(شاعر و نویسنده) گفت: «البته نیچه هم خودش شاعر بود و از زبان یک شاعر سخن گفته‌است.»
خانم فرقانی: «اتفاقا فکر می‌کنم هنر شاعر در زیبا دروغ گفتن است و دروغ‌های زیبا گفتن.»
آقای نجاریان: «اگر اغراق را از شعر بگیریم چیزی از آن باقی نمی‌ماند.» و در ادامه رو به خانم فرقانی: «خانم فرقانی خیلی سال است که ادبیات تدریس می‌کنند و مولاناپژوه هستند. دوستی می‌گفت تا مدت‌ها کف اتاق ایشان پر از کتاب‌ها و پایان‌نامه‌های مربوط به مولانا بود. سعادتی است که ایشان اینجا هستند و دوست داریم که صحبتی بفرمایند.»
خانم نسرین فرقانی: «سابقه ارادت من به مولانا به سال‌ها پیش برمی‌گردد. معتقدم که شعر سلسلۀ به هم پیوسته‌ای است که سرچشمۀ آن، میراث گذشتگان است و همیشه به دوستان جوان توصیه می‌کنم که اگر می‌خواهند شعری با پشتوانۀ اندیشه و فرهنگ خودمان داشته باشند، منقطع از شعر کلاسیک نباشند. هنر در این است که با بهره داشتن از این پشتوانه‌ها بتوانیم نوآفرینی و بازآفرینی کنیم.

 

 در اینجا هنرمند خوش‌ذوقی که زحمت گرفتن عکس‌های جلسه به عهده ایشان است معرفی شد: «دوست عزیزمان آقای سینا حاجی‌آقاجانی که مدیر مسئول انتشارات سینانگار و شاعر که البته بیشتر غزل‌سرا هستند.»
سینا آقاجانی: «بابت چاپ کتاب خانم برزین خیلی خوشحالم چرا که خصوصیت ویژۀ این اتفاق این است که یکی مثل خانم برزین که تیپ‌شناسی شخصیت، روانشناسی و جامعه‌شناسی می‌داند مبادرت به سرودن و چاپ شعرهایش کرده. فکر می‌کنم خیلی درسها می‌توانیم از شعرهای ایشان بگیریم. معمولا شاعرها شاعر هستند و روانشناسان، روانشناس و جمع این دو در یک مجموعه اتفاق خوبی است و من به خانم برزین تبریک می‌گویم.
در این زمان خانم پوران لک، مدیر مالی اتاق بازرگانی ایران_ آلمان متواضعانه مطلبی را بیان نمود: «عاطفه برزین، هم‌دانشگاهی ما با وجودی که از دانشجویان ممتاز بود ولی با شجاعت تمام، شغل حسابداری را رها کرد و دنبال علاقه‌اش رفت که ما این شجاعت را نداشتیم»
و با لبخند و اشاره دست به شعر ریاضی پشت جلد کتاب ادامه می‌دهد که « ولی، عاطفه به ریاضی و حسابداری، وفاداری‌اش را ثابت کرده و امروز خیلی به خود می‌بالم که به این جلسه آمده‌ام وُ نتیجه کار او و دوستان ادیب و ارزشمندش را می‌بینم.»

 در پایان رونمایی از کتاب "چقدر باید نگفت" خانم نسرین فرقانی خطاب به خانم برزین می‌گوید: «همان طور که جناب آقاجانی اشاره فرمودند در کتاب خانم برزین، محصول یک کار بین رشته‌ای را می‌بینیم و این دستاورد خوبی است که یک نفر پیوندی بین شعر و روانشناسی برقرار کرده که به زعم من روانشناسی خیلی خوب می‌تواند راه خودش را در شعر باز کند. یک شاعر خوب یک روانشناس خوب است. چون اگر بخواهیم تعریفی ساده از شعر ارائه دهیم می‌گوییم: متنی که بتواند ذهن، روح و دل مخاطب خودش را درگیر کند و کسی بیشتر از همه بر این فن مسلط است که با روان آدمی آشنایی داشته باشد. به این جهت شما زمینه مساعدی برای نوشتن شعرهایی نافذ که بتواند در درون آدمی رسوخ و ذهن و روح افراد را درگیرکند دارید و با تورق کوتاهی که بر این کتاب داشتم متوجه شدم که همه، موضوعاتِ ملموس زندگی هستند و شعر، آینه زندگی‌ و خوب پرداختن و زیبا ارائه کردن همان موضوعات ملموس زندگی‌ست و لباسی آراسته که به تن آن می‌پوشانیم. در نقدهای اخیر هم، نقد روانشناسانه دارد جای خود را باز می‌کند.»

 

 


جلسه دوم، رونمایی کتاب" من اشتباه به خواب تو سرزدم"

آقای مهدیار پیرزاده، در ابتدای جلسه رونمایی، کتاب خود را به تک‌تک حضار تقدیم کرد.
جناب نجاریان، مدیر جلسه به دوستانی که تازه به جمع پیوسته بودند خوش‌آمد گفت و در ادامه شعری از کتاب «من اشتباه به خواب تو سر زدم» را خواند:
«یک امشب را
به کسی تکیه نکن
فردا
شانه‌هایم را
به نشانی‌ات
پست خواهم کرد»

و پس از آن به آقای پیرزاده، بابت انتشار کتاب شعرش، شادباش گفت. بعد از سلام قطعه شعری از کتاب، توسط شاعر، آقای پیرزاده، خوانده شد:

 

 

«تخصص‌ام
نوشتن
پیام
چشم‌های توست!
...
نگاه کن
که سالهاست
همیشه
یک ستون روزنامه‌های شهر
خالی‌اند»
و شعری دیگر:

«گفتی:
هوای شعر تو
قانون جنگل است...
گفتم که:
قول!
از خط قرمز
لبان تو
من
دورتر
نمی‌روم...»

 جناب ارژنگ نجاریان در ادامه مراسم رونمایی کتاب به معرفی آقای منصور مؤمنی که مقدمه و معرفی کتاب « من اشتباه به خواب تو سرزدم» سروده مهدیار پیرزاده را نوشته‌بود، پرداخت:
اولین کتاب جناب مؤمنی صد لیکو، تک‌بیتی‌های بلوچی و کتاب بعدی "پس از گندم" مجموعه شعری زیبا از ایشان است.  کتاب سوم "زنده‌ی بیداد" نام دارد و داستانی‌ست. "نخست" نام آلبوم موسیقی و شعر با صدای ایشان است، همچنین کتابی پژوهشی در باره معانی حروف تالیف کرده‌اند و مجموعه شعری هم در دست چاپ دارند به نام "دوئل با داروین"
 سپس جناب نجاریان مقدمه‌ی کتاب «من اشتباه به خواب تو سر زدم» که نوشته‌ی ایشان است را خواند.
شعر از آگاهی بی واسطه، به راستیِ واقعیت جان می گیرد. شعر می داند که هستیِ دورمانده از نیستی، در مردابِ خود فرومانده و درمانده از حرکتی به سویی نَفَسکی خواهد زد و درخواهد گذشت. و می داند که نیستیِ دست نداده به هستی، افاده یی ست که در یأس بی منظره ی خود حلق آویز خواهد شد و نگاهی را به خودِ تازه  یی نخواهد گرداند. 
و می  داند که پدیده ها قطعات جورچین واقعیت اند که هم نشینی تمامی آنها با هم، همه ی واقعیت را آشکار و هویدا می کند. تمام خیال انگیزی و خیال پردازی شعر، از ابجدخوانی در همین مکتب، به استادی رسیده و «مسئله آموز صد مدرس» شده است. جان مایه  ی همه ی سبک ها و مکاتب سلیم ادبی و هنری ایرانی و انیرانی، شعله ور از فهم آنان از واقعیت و کوششی ست که در راه دیدار بی واسطه یا رویارویی با آن داشته اند، و اگر نیک بنگریم پَرِ واقعیت را بر پیکان آنها خواهیم دید. این هم جزئی از واقعیت است که تاریخ ادب و هنر چیزی بیش از تاریخ فهم بشر از واقعیت نیست و تمامیِ «ایسم»ها حاشیه نویسی
بر "رئالیسم" هستند و بس.
مهديار پيرزاده ارزش واقعيت را دانسته است و شعرهايش برآيند هم نشينى يا رويارويی او با واقعيت هستند و اين براى او كه ذهنى گردشگر و پرنده دارد، ثروت كمى نیست. ثروتى كه در كوله عشق اش گذاشته و با اين ره توشه مى خواهد خود را به منزل بس خطرناك و مقصد بس بعيد شعر برساند. گر چه هم او و هم ما از زبان امير شاعران شنيده ايم كه: هيچ راهى نيست كان را نيست پايان، غم مخور. شنيده ایم كه اميدمان مى دهد ولى مى دانيم كه هنوز در كهكشان شعر نقطه پايانى رصد نشده است.

سپس آقای مؤمنی مطالبی را در قالب چند نکته بیان کرد:

 

 «جمله‌ای در فرمایش خانم برزین بود مبنی بر این که من می‌نویسم و فکر می‌کنم آن که می‌نویسد قرار است پیامی، حرفی یا گفته‌ای را به دیگران برساند. بر‌اساس همان چیزی که در مقدمه کتاب آقای پیرزاده نوشته‌ام، که شعر را صرفا عینیت نمی‌دانم، بلکه نقد در واقعیت می‌دانم، می‌خواهم بگویم که شعر فاصله‌ای با سایر نوشته‌ها دارد. در واقع شعر، تکنولوژی و فراوردۀ زبان است. بنابراین نمی‌توانیم با شعر برخورد صرفا پیام‌آورانه داشته باشیم. نکته دیگری که در تورق این دو کتاب به چشمم خورد و برایم جالب بود این است که هر دو کتاب مجموعه‌ای عاشقانه است و شعرهای عاشقانه خانم‌ها و آقایون در طول تاریخ ادب فارسی از ذهنم گذشت. اگرچه شاعر زن در طول تاریخ کم داریم و بیشتر معاصر هستند. اما...

«وقتی نیستی،
 حرف نداری
وقتی می‌آیی
 حرفی ندارم
 تو را تنها برای شعرهایم می‌خواهم»
یک تلقیِ عاشقانۀ زنانه از خانم برزین و در تورقی بر کتاب آقای پیرزاده آمده:
«دو روز فرصت بده
نشانی‌ام را پیدا کردم
خودم را که یافتم
می‌رویم
تو را هم پیدا می‌کنیم
سپرده‌ام
اعلامیه‌های گم‌شدنمان را
از دیوارهای شهر
بردارند»
من ادبیات ایران را، به خصوص در حوزه شعر، از کل دنیا بی‌نیاز می‌دانم و با دلایل مشخص دنیا را نیازمند شعر پارسی می‌دانم. اما این دو نگاه متفاوت به عشق، در این دو کتاب، در تمام تاریخ شعر ما وجود دارد. زن در قبال عشق دلواپس است و مرد، مقتدری که خود را یافته است و می‌گردد تا زن را هم پیدا کند. این موضوع جالبی است که نام معشوق زن در ادبیاتمان زیاد داریم. لیلی، شیرین، مه‌لقا، آیدا، ... اما آیا کسی می‌تواند از یک معشوق مرد در ادبیات ما اسم ببرد؟ زنان ما، احتمالا، منتظر آن سوار بر اسب سپیدی هستند که هیچ نام و نشان و هیچ معادلی بر روی کره خاکی ندارد. برای همین هم وقتی با او مواجه می‌شوند می‌گویند تو بهتر است بخوابی یا نباشی، با تو کاری ندارم تو را فقط برای شعرهایم می‌خواهم!
 این کشفی بود برای من در همین لحظه که آن را با شما به اشتراک گذاشتم.
نکته‌ای که در مورد ساده‌نویسی و نزدیک شدن به کلام مردم در ذهن نظریه‌پردازان امروز می‌گذرد، این است که اساسا اگر ما در شعر، صرفا با بیانی لطیف بخواهیم برخورد کنیم، شعر را نابود کرده‌ایم. چگونه می‌شود موسیقی در شعر را حفظ کرد بدون این که در تکنیک‌ها و ابزارهای شعر کلاسیک بغلتیم؟ آنچه در شعر سپید ما، حتی در آثار بزرگان این سبک، در نظر گرفته نمی‌شود موسیقی شعر است که صرفا وابسته می‌شود به خوانش خواننده. یعنی موسیقی در جان خود شعر نهفته نیست. به جز چهره شاخص شعر سپید، شاملو، که او هم از زنگ قافیه استفاده کرده، ولی چیز دیگری هم در آثار شاملو هست که آن تقطیع است. شعر سپید ما متاسفانه تقطیع نمی‌شود. حتی در این دو مجموعه هم من با این مسئله برخورد داشته‌ام. با استفاده از تقطیع، می‌توان شعر سپید را به یک موسیقی درخشان رساند. به دوستان توصیه می‌کنم که تقطیع را در شعر سپید جدی بگیرند.

 


چرا مهدیار پیرزاده شعر را دوست دارد؟ چرا ایرانیان سر از شعر درمی‌آورند؟ حتی درخشان‌ترین آثار هنری ما وقتی پسوند شاعرانه می‌گیرند، در جایگاه بالاتری قرار می‌گیرند. دو دلیل جدی برای این موضوع وجود دارد. یکی این که زبان تنها ابزار ما در تنگناهای تاریخی‌مان بوده. این در جان ما نشسته. ما با شعر به دنیا می‌آییم و بعد از مرگمان هم اگر روی سنگ قبرمان شعر ننویسند انگار چیزی کم دارد. به همین دلیل که در طول تاریخ تنها ابزارمان زبان بوده، در این زمینه تا این حد رشد کرده‌ایم و فوق‌العاده شده‌ایم. مثلا در نگارگری ما تا بهزاد حرکت آنچنانی‌ای رخ نمی‌دهد. بعد از بهزاد هم متوقف می‌شود تا فرشچیان. بعد از فرشچیان هم که فعلا متوقف مانده است. نقاشی ما بعد از کمال‌الملک برآمده از لوور پاریس است. سینمای ما که تکلیفش معلوم است و...
بر خلاف تلاش‌هایی که چه از جانب جامعه روشنفکری ما و چه از جانب بنگاه‌های متولی فرهنگی ما صورت می‌گیرد، که می‌خواهند زبان پارسی را از آسیب‌های زبانهای دیگر محفوظ بدارند، مثلا فکر می‌کنند که اگر واژه‌های عربی را حذف کنند، زبان را پالوده کرده‌اند، و از آن طرف مراقبند که زبان انگلیسی وارد زبان ما نشود، باید بدانیم که زبان ما آغوش گشوده‌ای در برابر زبانهای دیگر داشته و چنان واژه‌ها را درست و به‌جا از آنها گرفته که هیچ کس نمی‌تواند جلو پیشرفت زبان پارسی را بگیرد. این تنها سرمایه‌ای است که بتوانیم موقعیت خود را در دنیای امروز تثبیت کنیم. بنابراین عشق و علاقه‌ای در ما هست که با وجود داشتن صد هنر، باز به سمت شعر روی می‌آوریم. در پس‌زمینه ذهنی ما، شاعر یعنی انسانی بسیار فرهیخته و کسی که دریافتی فراتر از دریافت معمولی دارد. طبیعتاً مهدیار پیرزاده هم از این جبر سرمایه‌ای دور نبوده است. خوشحالم که مجموعه شعر خوبی را از ایشان خواندم. و زاویه‌ی نگاه دیگری دارم به فرمایش خانم کاوه که فرمودند اولین مجموعه شعر، شناسنامۀ شاعر است. نه! من معتقدم آخرین مجموعه شعر، شناسنامۀ شاعر است. وقتی دفتری بسته می‌شود، پنجاه سال بعد معلوم می‌گردد که شاعری شناسنامه دارد یا ندارد. ما مملکت صد و بیست و چهار هزار شاعریم ولی چه بسا بیشتر از ده شاعر بزرگ را نشناسیم. این موضوع بسیار ناامیدکننده است. غولهایی بر قله شعر ما ایستاده‌اند که رسیدن به گرد پایشان هم به این راحتی‌ها نیست. اما از طرفی زبان فارسی آنقدر توانایی دارد که ما بتوانیم شاعران بزرگ دیگری را به جهان معرفی کنیم و در روزگار خودمان از شعرشان لذت ببریم. امیدوارم روزی که این دو شاعر آخرین مجموعه شعرشان را چاپ می‌کنند شناسنامه شعریشان را هم دریافت کنند.»

خانم فرقانی: «جناب مؤمنی اشاره کردند که ما به مبحث موسیقی شعر، آنچنان که باید، نپرداخته‌ایم. می‌خواهم زاویه مطلب را کمی باز کنم. ضعف بارز و مشخصی در روند چاپ کتاب داریم. در کتاب‌های نثر، بحث ویرایش را داریم. ولی متاسفانه در مورد کتاب شعر این نقص را داریم. باید ویرایش تخصصی و حرفه‌ای در زمینه شعر داشته باشیم. مسئله دیگر فاصله‌گذاری‌ها یا همان تقطیع شعر است. ما باید به‌جا از علائم سجاوندی استفاده کنیم، فاصله‌گذاری‌ها را رعایت کنیم، جاهایی که خواننده باید فرصت نفس گرفتن و اندیشیدن پیدا کند، جاهایی که باید تکیه‌ها مشخص شود، جاهایی که باید پشت سر هم بخوانیم، اینها در شعر با شکل نوشتاری شعر به ما گفته می‌شود. در این صورت دیگر لازم نیست شاعر، خودش، شعر را برای ما بخواند تا درک درست از شعر داشته باشیم. موضوعی که ما در نقد شعر هم به آن می‌پردازیم، همین تقطیع شعر است.»
و آقای مؤمنی شعری دیگر از کتاب «من اشتباه به خواب تو سر زدم» را خواند.
«هنوز خام است این شعر!
بی‌وفایی‌ات را
بیشتر کن...
نه آنقدر که بسوزد
آنقدر که
بسوزم...»

و شعری دیگر:
«یادش بخیر
شال گردنت را
ما
بافتیم،
من و
رقیبان...
آنها گره می‌زدند
من
بوسه!
حالا هی سرت را بچرخان و
توی پالتوی پشمی‌ات
پنهان شو
هی
نفس بکش
و
هُرم لبان مرا
در خود
فرو کن
مراقب باش
تابلوی «گاج» میدان انقلاب
ـ که رنگش هیچ شباهتی به نشریات زرد ندارد...
تعادلت را
به هم نزند
...
حالا
تو رفته‌ای
و
بوسه‌های من
هر زمستان
گردنت را
نشانه
می‌روند...»

در این زمان آقای مهدیار پیرزاده گفت: «قصۀ شعر بود و این که آدمی مثل من چرا بخواهد شعر بگوید. خیلی ساده بود. من یک سال آنقدر کار کرده بودم که دستم از کار افتاد و دیگر نمی‌توانستم طراحی کنم، نقاشی بکشم و کارهای گرافیکی انجام دهم، برای همین شعر گفتم. در این کار از برخی دوستان صاحب قلم از جمله  آقای مؤمنی که بسیار صادق است رخصت گرفتم، نه برای شعر گفتن بلکه برای نشر این مجموعه در این زمان مشخص، چرا که در چند حوزه هنری و حرفه‌ای‌ام به اندازه خودم شناخته شده بودم و نمی‌خواستم باری به هرجهت، روی شاخه شعر هم پریده باشم. دوست داشتم به همان اندازه‌ی وجوه دیگر هنری‌ام، جدی تلقی شوم، برای همین به او گفتم اگر «نه» بگویی این کار را کنار می‌گذارم. طرح‌ها و ایده‌ها و دغدغه‌های خودم را روی کاغذ می‌آوردم، شاید قرار بود طرح اولیه برای یک دیزاین مبلمان شهری باشد که فلسفه شکل گیری آن تبدیل به کلیدواژه‌هایی می‌شد که از نظر من یک روایت در خود مستتر داشت و.... شاید طی سه یا چهار سال به طور جدی آنها را جمع و بعد از این که به دلیل سخت‌گیری خودم، با چند نفر مشورت کردم، این کار را کردم و پشیمان نیستم.

خانم فرقانی: «به نظر شما که هنرهای مختلفی را تجربه کرده‌اید عرصه شعر بیشتر مجال برون‌ریزی هنرمند را می‌دهد یا عرصه‌های دیگر هنری؟»
مهدیار پیرزاده در پاسخ می‌گوید: «به این سؤال خیلی فکر می‌کنم و هیچ وقت هم جوابی برایش نمی‌یابم. نشانۀ آن هم این است که هر وقت کاغذی را جلوی من می‌گذارند و می‌نویسند شغل:...نمی‌توانم چیزی بنویسم چون فکر می کنم اگر یکی از تخصص های هنری‌ام مثل نقاشی را بنویسم، آنوقت فیلم سازی یا گرافیک از دستم در می‌رود، البته که این چیز بدی است ولی خودم روی این چند حوزه توانمندی و تخصص دارم و احساس می‌کنم هنوز یکی بر باقی ارجح داده نشده است. فکر می‌کنم مقتضیات زمان است که تعیین می‌کند هنر و وجهی از وجوه آدم در چه حوزه‌ای ظهور پیدا کند. برای من شعر همان نقاشی است، همان حجم است. ای بسا که روزی از همین شعرها فیلم بسازم یا حجم درست کنم و یک پروسه معماری راه بیاندازم اما در مجموع فکر می‌کنم شعر زبان جاری‌تر و گویاتری دارد و قابل نشر است و در نتیجه گسترۀ بیشتری را در بر می‌گیرد. منقضی نمی‌شود، قابل انتقال کلامی است. اولین بار که شعر «مرگ با من کاری ندارد» خودم را در اینترنت دیدم، متوجه شدم کسی در مورد آن نوشته: «بچه‌ها! یک آدم دیوانه پیدا کردم که شعری درباره ی مرگ نوشته است» خیلی هم جدی گفته بود این حرف را و در زیر آن پیام‌های جالبی دیدم، اما در مجموع حس خیلی خوبی نسبت به ادامۀ این کار به من دست داد. فکر می‌کنم شعر، مجسمه( مشخصا با گرایش‌های معماری و البته خود معماری) و سینما اتمسفر دارند، یعنی چندوجهی هستند. ولی نقاشی و گرافیک خیلی اینطور نیستند
 آقای نجاریان اشاره کرد: «آقای پرویز کلانتری، نقاش معروف، در پاسخ به این سؤال گفت: حسی که به نوشته‌هایم دارم بسیار قوی‌تر از حسی است که به نقاشی‌هایم دارم.»
خانم فرقانی: «البته چیزی که در مورد شعر معروف است این است که هنر ارزان‌قیمتی است(ارزان برای دسترسی آسان به ابزارش). به نظر من، به واقع، عرصه دشواری است. موادی که برای ظهور لازم دارد قلم است و کاغذ و دستی که آن را بنویسد. در خاطرات شاعران می‌شنویم که مثلا شعری را پشت پاکت سیگارشان نوشته‌اند. در لحظه‌ای که شعر می‌خواهد پل بین خودآگاه و ناخودآگاه را طی کند، مواد زیادی لازم ندارد.»
خانم برزین: «خانم فرقانی، شما در مورد ناخودآگاه صحبت کردید که بیشتر جنبه روانشناختی دارد. گفته می‌شود که شعرا کاشف شعرند؛ یعنی شعر وجود دارد و شعرا آن را کشف می‌کنند. من هم فکر می‌کنم بعضی اشعار و نوشته‌ها از ناخودآگاه می‌آید و یا شاید هرکه ارتباط بیشتر یا بهتری با ناخودآگاه دارد می‌تواند کاشف شعرها باشد یا به قول شما بهتر می‌تواند پل ارتباط خودآگاه و ناخودآگاه را پیدا کند!
بیشتر وقت‌ها در تدریس‌هایی که دارم، به دوستان می‌گویم سعی کنید هر روز برای خودتان بنویسید. خیلی وقت‌ها که نمی‌دانم با مشکلاتم چه کار کنم یا از موضوعی ناراحتم، شروع به نوشتن می‌کنم، بعضی مشکلات ناخودآگاه حل و بعضی دیگر با نوشتن، برنامه‌ریزی می‌شوند. مثلا یادم هست بر اساس شعر کتاب نخودی که از زمان کودکستان برای اجرای نمایشنامه‌ای آن را حفظ بودم، داستانی نوشتم و ناگهان یکی از بزرگ‌ترین گره‌هایم را پیدا کردم.
آقای عباس معروفی در مورد نویسندگی حرف‌های جالبی زده‌اند با این مضمون که: نویسنده‌ها اینقدر دغدغه نوشتن دارند که از صبح که بیدار می‌شوند، کلمات به آن‌ها حجوم می‌آورند و در ذهنشان دائماً می‌نویسند و با توجه به این که من بیشتر نویسنده‌ام که در عرصه شعر ادعای زیادی ندارم، باید بگویم نوشتن همیشه کمک بزرگی برای برنامه‌ریزی‌، برون‌ریزی، کشف خود و مشکلاتم بوده.
عبارت دیگری که امروز به آن اشاره شد و یکی از شعرهای آقای پیرزاده هم با آن شروع می‌شود، همین "دم دستی" بودن شعر است:

«شعر برای تو
دم دستی‌ست
برای من
دستاویزترین بهانۀ روزگار
با آن
موهات را می‌بافم
هر روز»

و دیگر این که آقای مؤمنی اشاره کردند به تفاوت بین زن و مرد در شعر. نکتۀ بسیار جالبی بود. تا به حال اینطور راجع به آن فکر نکرده بودم. ولی به این موضوع خیلی فکر کرده بودم که ما زن‌ها از نوشته‌هایمان زیاد حذف می‌کنیم و برای همین اسم کتابم را گذاشته‌ام «چقدر باید نگفت» و بعدها برای این اسم دو شعر هم گفتم!
مدیر جلسه: «البته یکی از ویژگی‌های شعر خوب، ارتباط برقرار کردن با خواننده است.» و سپس شعری را از کتاب آقای پیرزاده خواند؛ و پس از آن آقای پیرزاده نیز شعری از کتاب خودش خواند.

«اتفاق هر روز
میافتد
یک بار در شهر
ده بار در من
در شهر
حادثه می‌شود
در من دلشوره
جهان بلوا می‌شود
من
عاشق...»
پس از گپی دوستانه بر سر مباحث مطرح شده، آقای شاهین آرپناهی از میهمانان مدعو در این مراسم اینگونه ادامه دادند:

 «در این عرصه خیلی حرفی برای گفتن ندارم ولی تمام عمر، شعرخوان بوده‌ام. از شعرهای شما خیلی لذت بردم. وقتی شعری را می‌خوانم، تلاشی در درون من شکل می‌گیرد تا حس شاعر را در لحظۀ خلق شعر درک کنم. خدمت خانم هم عرض کردم وقتی شعرهای شما را می‌خوانم به حالتان غبطه می‌خورم و گاهی هم دلم می‌سوزد که چه بار سنگینی را تحمل کرده‌اید تا این کلمات خلق شوند. شعر شما رنگی قوی در حس دارد. اما این که گفته‌اند شعر هنر ارزانی است، با توجه به مخارج لیتوگرافی و چاپ، کاغذ و ناشر و... اتفاقا بسیار پرهزینه است. آرزوی موفقیت می‌کنم برای هر دو نفر»
سپس خانم فرقانی صحبت از شجاعت شاعر به میان آورد و جلسه با سؤال آقای آرپناهی ادامه یافت:
«انگار دو طیف و دو فلسفه و نگاه متفاوت به هستی در دو جریان می‌بینم. مشخصا در مورد شعر عاشقانه، یکی از قدیم به ما رسیده و جریان دیگر شعر معاصر. یکی از تفاوت‌ها این است که انگار در نگاه قدیم، شاعر محو معشوق می‌شده و «من» یا منیت در شعر قدیم نمی‌بینم. فقط وصف معشوق است. من عاشقانه سعدی را دوست دارم و هیچ بیانی به شیوایی کلام سعدی ندیده‌ام اما هرچه جلوتر آمده‌ایم، بیان‌های سحرآمیز و حاکی از محوشدگی کمرنگ شده و پنداری شاعر در وسط میدان شعرش دیده می‌شود اما در هر دو زبان زنانه/ مردانه انگارگفته می‌شود این منم که تو را دوست دارم یا ندارم. سؤال این است که اصلا برداشت‌های اینچنینی می‌تواند درست باشد یا نه؟»
آقای مؤمنی: «تاریخ ادبیات و خصوصا شعر ما در مسیری است که از قرن چهار، که می‌توانیم آن را قرن تولد ادبیات بدانیم، نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود به نفی «من» به دلیل این که عرفان غلبه زیادی بر ادبیات ما دارد. وقتی «من» نفی می‌شود در نتیجه محو می‌شود. اتفاقی که قبل از مشروطیت می‌افتد و به مشروطیت می‌انجامد و تحولی در ادبیات ما ایجاد می‌کند، «من» نفی نمی‌شود. این «من» آزادی و قانون می‌خواهد. کم‌کم این دامنه گسترش پیدا می‌کند. در نتیجه، امروز اگر شاعر، عاشق است جایگاه خودش را می‌داند و رابطه خودش و حتی منافع خودش را در این عشق مشخص می‌کند. از همین دو کتاب هم مثال‌هایی می‌توان زد. من هم همین‌طور شعر می‌گویم. در نظامهای مختلف هم این موضوع را می‌بینیم. بعضی نظام‌ها اصالت را به فرد می‌دهند و بعضی به جمع.»
آقای آرپناهی: «سؤالم را این گونه تکمیل می‌کنم: وقتی که حال بهتری برای شعر خواندن داریم، ادبیات قدیم بر ما تأثیر بهتری می‌گذارد. شاید یک دلیلش این باشد که این «منیت» را که مقدس است و نیاز بشریت است که قرن‌ها سرکوب شده، در هر عرصه‌ای بتوانیم رشد دهیم ولی اگر بخواهیم یک استثنا برایش قائل شویم، همین مقامی است که درباره‌اش حرف زدیم: مقام عاشق بودن. این جایی است که استثنا کردنش سود بیشتری دارد تا پایبند بودن به عرصه «منیت». احساس من این است که این کلیدی است برای شاعرانی که عاشقانه می‌سرایند که اگر به آن کلید برسند، شاید چهره‌هایشان خیلی دل‌نشین‌تر شود.»
آقای مؤمنی: «شما سعدی را مقایسه می‌کنید. سعدی، مولانا، حافظ چه ربطی دارد به منصور مؤمنی. مؤمنی اول راه است و سعدی بر قله ایستاده. شاید در ماه، پنج یا شش مجموعه شعر به دست من می‌رسد. کم پیش می‌آید که بتوانم تا آخر یکی‌شان را بخوانم. بعضی‌ها را در دو صفحه اول کنار می‌گذارم. بعضیها را در چند صفحه اول و بعضی‌ها را تا آخر می‌خوانم. مثلا کتاب مهدیار را دیشب تا آخر خواندم و خیلی هم لذت بردم. ان‌شاءالله امشب هم کتاب خانم برزین را می‌خوانم. هر وقت شعر خوب ندارم، حافظ می‌خوانم یا سعدی یا سنائی... شعرای خوبی هم در همین دوره داریم که می‌توانیم شعر آنها را بخوانیم و حظ ببریم.»
خانم برزین در باب تفاوت «فردیت» و «منیت» توضیحاتی داد: برای رسیدن به  تفرد(individuation) که با منیت متفاوت است، اولین قدم این است که استقلال داشته باشیم و برای داشتن استقلال باید اول خود را با همه نواقص و استعدادها قبول و بهترست بگویم باور کنیم تا دستاورد بیرونی داشته‌باشیم و بعد از آن باید بپردازیم به کشف دنیای درون و داشتن دست‌آورد درونی که مراحل بالای عرفان و شناخت است پس اگر تا اندازه‌ای این شناخت حاصل شود دیگر این "من" از منیت و کبر نمی‌آید و از جایی می‌آید که صاحبش برای شناخت و استقلال خود تلاش کرده مانند گفته‌های سعدی که جناب آرپناهی بسیار دوستش دارند و در ترجیعاتش می‌فرماید"بنشینم و صبر پیش گیرم، دنباله کار خویش گیرم" ...!
 اما در مورد مولوی، مقاله‌ای را از یک پژوهشگر انگلیسی خواندم که گفته بود: مولانا معجزه ایران نیست بلکه معجزه دنیاست و ما در جهان مثل او نداریم و نخواهیم داشت. از جهت شناخت فوق‌العاده‌ای که ایشان به خودش، هستی، کائنات و خداوند داشته...»

 

 

خانم فرقانی: «در بحث سبک‌شناسی ادبیات تیتری داریم با عنوان تطور معشوق در ادبیات فارسی. ما شاهد آنیم که چهره معشوق چقدر تغییر کرده تا این که در ادبیات معاصر ما، صورتهای بروز و ظهور عشق خیلی عینی و ملموس شده‌اند. اولا این که شخصیت شاعر، شخصیتی مستقل شده و آن حالت خودباختگی در برابر معشوق از بین می‌رود؛ و ارتباط انسان با انسانی دیگر کاملا مشخص است، نه ارتباط بنده با صاحب خودش و کلا چون شعر ما به سمت عینی شدن پیش می‌رود از آن حالت‌های انتزاعی دور می‌شود. اما در هر زمان به نوعی، عطش روحی ما با نوعی شعر ارضاء می‌شود. مگر ما یک نوع موسیقی گوش می‌دهیم؟ هر زمان به اقتضای حال روحی‌ای که داریم از یک مدل شعر یا اشعار شُعرای مختلف با سبک‌های گوناگون لذت می‌بریم. چرا باید خودمان را محدود کنیم؟!»
آقای سینا آقاجانی: «این دغدغه من هم بوده. هر انسانی سلوکی دارد. همان «انا لِله و انا الیه راجعون» یا آیات دیگر از جمله «... کَنَفس واحده» نشان می‌دهند که ما انسان‌ها در اوج خود، به وحدت می‌رسیم. چون امثال حافظ، سعدی و مولانا به مراحل بالای سلوک رسیده‌اند، همه جامعه از شعر حافظ یا سعدی خوششان می‌آید و آن شعر بلندی که نقطه اوج همه انسان‌هاست که بالاخره در جایی با هم یکی می‌شوند را وقتی می‌شنویم، همه می‌پسندیم. اما شعرهای امروزی، موردی پسندیده می‌شوند آن هم به این دلیل که شاید جایی در زندگی‌مان برخوردی مشابه با مسئله مورد نظر داشته‌ایم.
به این ترتیب و بعد از خوانش اشعاری توسط دوستان، جلسه رونمایی کتاب‌های «عاطفه برزین» و «مهدیار پیرزاده» در ساعت 17 پایان یافت ولی برای حسن ختام این گزارش دو شعری که نام کتاب‌ها از آن‌ها گرفته و یا براساس نام، شعر سروده شده‌است، آورده می‌شود:

 « گم شده‌ای وُ
عکس‌ات را هرشب
با خودم می‌برم به خواب
می‌چسبانم روی دیوار خیابان‌های
 عطار و خیام، فرخی، سنایی...
همه‌اشان می‌گویند
کسی شبیه تو رد می‌شود ولی
دستش به دست کسی آشنا شده
امشب برو به خواب همان کوچه‌ی نخست
دست مرا که به عکس‌ات ضمیمه است
امضاء کن وُ بگو که نگرد رفیق!
تا باورم شود
"من اشتباه به این خواب سر زدم"»

مهـــــدیار پیرزاده
و...

 

«حنجره‌ی دستانم تاول زده
و چشمانم از شرم
کنار اتوبان
خاک می‌خورَد
ولی
باز هم
"چقدر باید نــَـــــگفت"»

   عاطفه بَـــرزین

 

عکس‌ها و تهیه‌ی گزارش: سینا حاجی‌آقاجانی

بازدید 57109 بار
منتشرشده در روانشناسی اجتماعی
محتوای بیشتر در این بخش: « خودخواهی مقدس , سهم ما »
بازگشت به بالا

طراحی و بهینه سازی توسط گروه مشاورین سپنج