همینکه به بهانهی پیدا کردن یکی از لوازم ضروری گمشدهت (مثل کارت ملی) تمام کشوهای خونه رو بگردی و در حین گشتن با رسیدن به هر کاغذ و مدرک و شعر و کوتاه نوشتههات، خاطرهای رُ مرور کنی و گاهی لبخند بزنی و گاهی نمهای اشک بشینه کنار چشمات…
همینکه موقع تمیز کردن شیشهها، از پنجره آویزون بشی و مراقب پرت نشدنت از سه طبقه باشی و میون پاک کردن، یاد حرفهای شیرین مادرت بیافتی که “تو رُ خدا تنهایی از نردبوم و پنجره بالا نری، بیان جنازتو جمع کنن؟” دیوانه وار بخندی و به عبور یه عابرِ از همه جا بیخبر نگاه کنی…
همینکه وقت تمام شدن کار، یه عالم گمشدههای غیر انتظارت رُ پیدا کنی و باقی غیر مصرفیها رُ بریزی دور و لحظاتی را به همراه جارو تِی با ریتم تندِ گَنگنمِستایل (Gangnam style)
برقصی و غرق لحظهی حال بشی و عاشق همهی دنیا و یاد اولین عشق نوجوونیت بیفتی و …
همینکه احساس آرامش کنی از مرتب و تمیز شدن خونه به همراه مرور خاطرهها با روحیهی خود خودِ زندگی در لحظه، یعنی تمرین آرک تایپ کارآ و معنوی “هستیا” و”آفرودیت” ِ همیشه عاشقِ با شور و هیجان زندگی!
به همین سادگی به همین دلچسبی
بهار 91