“شاید مرگ، واقعیترین رویداد، برای هر فرد باشد”
و این موضوع، مدتهاست که ذهنم را درگیر کرده!
چه از کودکی و سوالهایم برای چگونگی جاودانگی در جهانی دیگر و جوابی من درآوردی که لابد خودِ خدا میداند چه میکند و اوست که زمان را خلق کرده
و چه روزهایی که در یکی از دورههای تدریسم و بحث در مورد خدای دنیای مرگ و درون(هادس)، با ناباوری به این باور رسیدم و گفتم که مرگ هیچ هم بد نیست و فقط ارتباط انسان با ایگو(ذهن یا بخش مادی وجود) قطع و تازه وارد جهانی بیمکان و زمان میشود که پر از واقعیاتیست که تا به حال ندیده یا باور نداشتهایم…
در سفر اخیر به اصفهان، یک روز که خسته و هلاک گرما بودم تاکسی در بستی از میدان نقشجهان گرفتم، حرف تهران شد و خانوادهام که از آنها دورم و راننده مثل اغلب آدمهایی که سفره دلشان را بدون ترس برایم باز میکنند، شروع کرد:
“خانم قَدر مادرتُ بدون، هیچکی مثل اون نمیشه. از وقتی که مادرم فوت کرده همش دلم میخواد بمیرم و برم پیشش، شوما رُ که دیگه نمیبینم و دلیلی نداره بخوام دروغ بگم اما، به خدا این دنیا فقط یه قفسه. خانوم یه شب خواب مادرمُ دیدم ازش پرسیدم از اون ور چه خبر؟ گفت همه چی خیلی خوبه. فقط واسه دو چیز سین جینِ میکنن، یکی ظلم(خدا به داد ظالمین برسه) و یکی حقالناس! خانم تعارف ندارم شبنده روز به این قرآن(از داشبوردش درآورد) و به این زبونی روزه قسم، آرزوی رفتن میکنم…”
حالا امشب که فیلم طبیب یا حکیم(Medicus) را دیدم و علیرغم اینکه حتی یک رمان، وقتی حکایتی را تعریف میکند حق تحریف شخصیتهای واقعی چون بوعلی سینا را ندارد و یا حتی تاریخ واقعی را، اما روند مهیج فیلم و سیر شیفتگی دانش و عشق به بهبود مردمان و جامعه که شاید بتواند، ضعفهای داستان فیلم را جبران کند، باز مرا به مفهوم واقعی مرگ کشاند وقتی بدل نه چندان شبیه به ابن سینا در دیالوگهای به انتظار مرگش گفت: ” هیچ چیزی برای ترسیدن وجود نداره، مرگ فقط یه دروازهست که همهی ما باید ازش عبور کنیم. بعد از آخرین تپش قلب، از مسیر دنیوی خارج میشیم و …”
حالا معتقدم که مرگ واقعیترین اتفاق بدون شوخی روزگارست
عاطفه برزین