از پلهها پايين رفت. به يك در سفيد با تابلوي “باز است” رسيد. زنگ را فشار داد. دختري با سايهی چشمي آبي كمرنگ كه سايهاش پُر مينمود و موهای بلند و فِرشدهای داشت در را باز كرد و گفت:
_ امرتون ؟
_ ميخوام كوتاه كنم.
_ بفرماييد. منتظر بمونيد.
يك نگاه براي پيدا كردن صندلي به اندازهی ديدن تمام سالن طول كشيد. چند صندلي خالي از آدم كه پر از كيف و وسايل بود در قسمت اول سالن که ابتدای يک L بود ديده میشد. ميز كوچك با تعدادي ژورنال، جزوههاي تبليغاتي انواع لوازم آرايش جلوی 4 صندلی قرار داشت. بعد سالن به سمت راست (L) ال میپيچيد.
چند خانم، زير دستِ دستيارهاي آرايشگر در حال رنگشدن بودند. موهاي خانم نفر اول از سمت چپ، شرابي بود اما انگار تنوع عيد ميبايست به قرمز تغييرش ميداد. كممو بود اما اين چند تار مو را نيز اينقدر آرايشگر ِلب صورتي ميكشيد و رنگ ميماليد كه بعيد به نظر ميرسيد تا عيد سال ديگر هوس نارنجيكردنش را بكند! بالاي 40 سال به نظر ميآمد …
آرايشگر لبصورتی که رنگ پريدهایِ مثل رژ لبش داشت به خانم زير دستش گفت:
ـ اينقدر هایلايت(1) قرمز٬ روی شرابی قشنگ ميشه!
صندلي بعدي دختر خانم جواني بود كه همان خانم سايهچشم آبي، مشغول دكلرهكردن(2) نوك موهايش بود. دختر سايهآبي٬ كُند و با حوصله تكه مويي را روي فويل ميگذاشت و رنگ آبي دكلره به رنگ سايهاش روي موها ميكشيد و دختر براي اينكه از مد عقب نيفتد جيكش در نميآمد.
رديف سمت راست L سالن خانمهايي به زير بند و موچين ابرو بودند.
يك خانم خيلي چاق كه لپهای بزرگی داشت٬ بازهم باد در لپها انداخته بود تا بند راحتتر از صورتش، مو بكند.
بوي رنگ و آمونياك اكسيدان فضا را آغشتهبود.
بالاخره روي يك صندلي نشست. روبرويش مانيتوري بود كه اسكرين سيورش، عروسخانم پر رنگ و آبي بود كه متناوب دور و نزديك يا ايستاده و نشسته ميشد. بر روي سرش شيفوني بود كه مرواريدهايش نزديك چشمهاي بيچارهی عروس خانم فرو ميرفت ولي خم به ابرو نميآورد چون شب عروسي بايد خوشگل بود و دم نزد.
اسپيكرهاي كامپيوتر، آهنگ حزنانگيز ” از كرخه تا راين ” را پخش ميكرد که لابد مناسبتي با عروس و آرايشگاه داشت.
از كوك مونيتور و عروسگردانش خيلي دير بيرون آمد؛ به اندازهاي كه 2 صندلي خالي شد و خانم 55 سال به بالا و دخترجواني، بغل دستش نشستند.
خانم آرايشگر اصلی پرسيد:
_ خانم! چه رنگي ميخوايد بزنيد؟
_ نميدونم بايد مش قبلي رو از بين ببرم يا روي همين شرابي كنم؟
_ يه رنگ شماره 4 ميزنيم تا تيره و یه دست بشه، بعد شرابيش ميكنيم.
حالش از هرچه قرمز و شرابيست به هم خورد. مانده بود چرا اينقدر مردم شرابي دوست دارند و او هميشه سعي دارد پيگمانتهاي* قرمز مويش را بپوشاند اما نميتواند!
نوبتش شد!
_ خانم شما بياييد اينجا تا برا كوتاهي آماده بشيد.
روي صندلي مخصوص جلوي آينه نشست. صورت رنگشدهاش را در اين آينههاي پر چراغ بهتر ميديد و حتي چشمهايش را. اما اينبار مثل هميشه زيرتلالؤی چراغهاي آرايشگاه كه در آينه چند برابر ميشد، برقي در چشمها نميديد. ۳۰ ساله بهنظر میرسيد و تنها خودش میدانست که بيشتر است.
_ چه مدلي كوتاه كنم؟
_ ژان پير! چتري نداشتهباشد لطفاْ . كوتاه كنيد هرچه بيشتر بهتر …
موهاي به قول آرايشگرهاي ماهواره “هاني رِد”(4)اش تكه تكه روي زمين و كاور لباسش ريخته ميشد بياينكه دلش بسوزد. او نيز ميبايست وارد اين جريان تنوع عيد و تغيير ميشد. مثل هميشه خانم اصلی آرايشگر كه موهاي مشكرده كرمي نزديك به سفيد داشت، تحسينش كرد. چشمهاي رنگياش را، پُري موهايش را …
ولي او حتي لبخندي به نشانهی تشكر و يا خجالت نزد. سرد و بي روح شانههايش را تكان داد تا باقيماندهی موهاي عسلي بريزد زمين! براي چه اينهمه وقت كوتاهشان نكرده بود؟ به سفارش كي؟برای چی؟
رفت پشت صندوق، كنار مونيتورِِ عروسنشانگر! كسي براي گرفتن صورتحساب نبود، همه گرفتار سرويسكردن سر و كله خانمها بودند. بالاخره آرايشگر لبصورتي پول را گرفت و او با چهرهاي ناخشنود از پلهها بالا رفت.
پرههاي روسري بالا و پايين ميرفت، شاخههاي تازه جوانه زده نيز به آرامي تكان ميخوردند. جمعيتي كه انگار شب عيد بيلباس و خوراكاند پشت بوتيكها و شيريني و آجيل فروشيها صف كشيدهبودند. از كنارشان رد شد. شور و حال آنها او را اندكي از بيتفاوتي نجات داد، يادش آمد او هم جزء همين مردم است اما يادش نيامد هيچ سالي، شب عيد زياد دويده باشد پي خريد چيزي و يا زياد زحمت كشيده باشد براي خانهتكاني، نه! يادش نيامد!
به خانه رسيد. مادر٬ مبارك باشهاي گفت و:
_ اوفِي حال اومد اين سرتها! بيرون چه خبر؟
_ همه با سرعت ميدوند تا سالشون همراه ظاهرشون متحول بشه!
_ تو چي؟ ميدوي ؟ ميخواي كه بدوي ؟
باز چهرهاش در هم رفت، سرش را زير انداخت و با غذايش ور رفت …
_ من! من فقط ميخوام زمان مثل برق بگذره و هرچه زودتر پير شم و …
_ تو ديونهاي! اما…
آهي كشيد و زير لب گفت: منم گاهي همينو از زندگي ميخوام!
سرش را بالا گرفت و مادر رانگاه كرد٬ چقدر به هم شبيهند! اما امتداد نگاه خاطرهاش دوباره به مونيتور آرايشگاه افتاد. عروسي كه مينشيند و بلند ميشود. ميخندد و ژست ميگيرد و مرواريدها به كنار چشمش فرو ميرود و انگار آخ نميگويد! زندگي جديدي را شروع ميكند که از همان آغازش بايدخوشگل باشد و فيلم بازي كند …
به خانمي فكر ميكند كه سعي دارد هرچه جوانتر و خوشرنگتر باشد. به دختري ميانديشد كه ميخواهد آخرين مدل را بر خود پياده كند.
به تغيير٬ به حَوِل حالنا فكر ميكند …
******
1_ سايه روشن (نوعي رنگ مو كه يك لايهاش روشنتر از لايهی ديگر است
2_ مو را بيرنگ ميكند تا بتوان رنگ دلخواه را روي اين بيرنگي پياده كرد.
3_ رنگدانه كه آرايشگرها اصطلاحاْ پيگمانت ميگويند.
4- عسلی قرمز