(Artist)
هنرمند فیلمیست که می توان از لحظه لحظهاش، با اینکه سیاه و سفید و صامتست، گفت
نشان دادن آغاز عصر صنعتی (آلوین تافلر) در حالیکه نیاز به محبت و احترام (هرم مازلو)، به همراه این شروع میآید، وقتی که صامت بودن دیگر جذاب نیست و پیشرفت تکنولوژی، ناطق بودن فیلم را میطلبد و اگر چه این فیلم را در سال 2011 بیکلام و البته با موسیقی دلنواز میبینیم و میشنویم، از هنرهای بدیع جناب هازاناویسیوس است که بیننده را مشتاق دیدن می کند!
این فیلم فرانسوی ـ آمریکایی که تغییر و خروج از تعصب و غرور را برای زندهماندن به وضوح نشان میدهد، از روح زندگی و عشق و آنیما نیز دریغ نمیکند و شاید میخواهد بگوید در دهه 30 میلادی، وفا، غیرت، مردانگی،عاشقی و حتی روح زنانگی بیشتر از این روزهای عصر خودشکوفایی و فراصنعتیست!
آرتیست، داستان زندگی دو هنرپیشهست، مرد خودشیفتهای که غرق غرور افتخاراتش شده و دیگر حاضر به تغییر، حتی در زندگی سرد و بی روح شخصیاش نیست و اسیر اخلاقگرایی زمان خویش، متعصبانه و سرسخت میرود تا سوزاندن خود و دستآوردهایش را ببیند. مردی که نمیخواهد با آنیمای مثبت خلاق و پرشور، روبرو شود و زندگی کند!
و همچنین فیلم”هنرمند” داستان زن جوانیست که انگیزه عشق، خلاقانه او را پله پله بالا میبرد، درست مثل داستان اسطورهای الهه بانوی آفرودیت که به آگاهیِ وفا و ماندن رسیده و با آنیموس هدفمند بالاروندهاش آشنا شده و حاضرست هرتلاشی برای بهترین بودن در مقابل زندگی و عشقش داشته باشد!
اگر از نقد کلی فیلم عبور کنیم گرچه هزاران واژهی گفتنی در اپیزودهای مختلف مسیر رشد آرتیستها و اعصار و تکنولوژی، جای میماند اما صحنههایی از فیلم بار روانشناختی و نمادینی دارد که نمیتوان از آن گذشت!
اینکه ابتدای فیلم برای شکنجه از وسیلهای استفاده میشود تا گوش فرد را از صدایی مهیب آسیب بزند تا راز ناگفتهای را بگوید و این راز، همان “ناطق” بودنست، اشاره جالب و پر بحثیست بر عدم پذیرش واقعیت، تحول فردی، اجتماعی و حتی برخورد شدید با سایه!
در بخش شلوغ دیگری که پشت صحنه از زمان جنگهای فرانسهست، پیرمردی از سیاهی لشگر، کلاه(پرسونا)ی نقش ناپلئون را بر سر میگذارد و با اعتراض، صندلی مخصوص ناپلئونیاش را میخواهد و یکی از اعضای تدارکات فیلم، با تمسخر به او میگوید : ” هی تو که ناپلئون نیستی، جزو سیاهی لشگری”!
و این تصویر، حکایت ماسکهای نامناسب و حتی مناسبیست که در زندگی میزنیم و باورشان میکنیم که بسیار خطرناکست!
در جای دیگری دوربین از روی کفش نوی پپی (برنیس بژو) به کفش کهنهی جورج میرود که نماد پای افزار برای رفتن راهیست که یکی نو و دیگری کهنهست.
در صحنهای به دنبال افسردگی جورج والنتین که نقش او را “ژان دوژاردین”،برندهی جوایز بهترین هنرپیشه نقش اول از اسپیریت، بفتا، کــــن،گلدن گلوب، انجمن بازیگران آمریکا و اسکار ، بازی میکند در مقابل سایه افتاده بر دیوارش میایستد و به او میگوید: “احمـــــــــــــق مغــــــــرور” !
و درست صفاتی که سایهی او هستند کار دست جورج قصه میدهند!
و در انتها وقتی که آرتیستها، رقص خلاقانه و جدید زندگی را شروع میکنند و فیلم رو به پایانست، با نفس نفس رقصندهها، که حاکی از زحمت زیاد کارگردان و همهی دستاندرکاران” آرتیست” و حتی سینمای جهان در پروسه رشدست، سکوت شکسته و کلمهی ” پرفکت “شنیده میشود که احسنتیست بر شکوفایی انسان!
واقعا فیلم کامل و عالیست و این را خود ” هازاناویسیوس” نیز میداند. فیلمی که با دیدنش میتوان با واقعیت زندگی و نقشهای زودگذرش آشنا شد، آنیموس نور، رشد، بالندگی و هدفمندی را تجربه کرد و با روح زنانهی شور و عشق، رقص زندگی را به تماشا نشست!
پ.ن: و برای ما افتخار بزرگیست که بدانیم، تهیه کننده این فیلم درخشان، راجع به “جدایی نادر از سیمین” ما از زبان پیمان معادی، در نامه ای به اصغر فرهادی چه گفته!
“توماس لانگمن که خودش تهيهكننده فيلم “آرتيست” و برنده انبوهي جايزه است، ميگفت همه دارند از محصول من تعريف ميكنند اما وقتي فيلم تو را ديدم، آرزو كردم كه كاش من آن را تهيه كرده بودم!”
عاطفه برزین
پایان سال 90