«وَه که چقدر زندگی به مرگ نیازمند است!»
وقتی که تاریکی خود را دریافتم، یک شب پرشکوه فرا رسید و رویای من، مرا در هزارۀ قرون غریق کرد و از بطن آن نیز ققنوسی برپاخاست.
ما برای بهتر دیدن به سرمای مرگ نیازمندیم. زندگی، هم زیستن میخواهد و هم مرگ. هم شروع میخواهد و هم پایان. شما ناگزیر نیستید که جاودانه بزیید که میتوانید بمیرید و اراده هر دو کار برای شما موجود است. زندگی و مرگ باید در هستی شما با توازن افکنده شوند. بخش بزرگی از زندگی انسان امروز به مرگ نیاز دارد چون تعادل ناپایداری در شیوۀ زندگی اوست و بسیاری از درستکاریها در او مرده است.
هر آنچه که در توازن است درست است و هر چه از توازن در آمده، غلط است. اما اگر توازن به دست آمد، هر چه که از آن نگهداری کند، غلط است و هر چه که آن را بیاشوبد، درست است. توازن در آن واحد مردن و زنده شدن است زیرا که سرانجام تجربۀ زندگی نیز، توازنی به همراه مرگ را طلب میکند. اگر من مرگ را بپذیرم درختانم سبزتراند، زیرا مرگ زندگی را افزون میکند. اگر مرگ مرا فروگیرد، من جهان را فراگرفتهام، که غنچهام شکفته شده است. چقدر زندگی به مرگ نیازمند است. بودن و لذت بردن از بودن توسط مرگ امکان پذیر است و محدودیت قادرتان خواهد ساخت تا وجودتان را اشباع کنید. اما اگر با ولع و با طمع به آنچه که زنده است بنگرید، آنگاه هیچ چیزی برای شما به جهت لذت بردن بسنده و کافی نخواهد بود. پس مرگ را دریابیم که به ما میآموزد چگونه باید زندگی کرد.
روانکاو شهیر پروفسور کارل یونگ
تهیه و تنظیم: دکتر مونا امینی