من _ گاهی نمیفهمم چرا جایی اشتباه میکنیم که اشتباه از سایهی ما نیست، مثلا وقتی با سایه “بیادبی” مشکلی نداریم. من که اغلب صمیمی و راحت حرف میزنم سایهام هم بیادبی نیست چون فکر میکنم گاهی با نمک و لازمه، اصلا چاشنی صمیمانهای هست پس چرا باید مرتکب غیر رسمی حرف زدن در جلسهای رسمی بشم؟!
میم_ پیش خودت اطمینان از پذیرش در این قرارداد داشتی!؟
من_ آره خوب مطمئن بودم چون برای من کار پیچیدهای نبود!
میم_ به خاطر اطمینان به آینده و پذیرش در قرارداد، ناخودآگاهات دستت انداخته. یعنی تو ناخوداگاه برای خودت تله گذاشتی!
من_آخه اگه این درست باشه نیروی مثبت اندیشی یا NLP چی میشه؟
میم_ هر مثبت یه منفی داره، این که تو سهم مثبت رو بگیری یعنی درونت بار منفی داری که آمادهی تخلیهست! ما که با هم در این مورد توافق داشتیم؟!
من_ بله توافق داریم. واقعیت همین زندگی عادی هست، شادی و غم تفاوت زیادی ندارن هر دوشون دو روی یه سکه به نام زندگی هستن! اما با اینکه خیلی از این مفهوم استفاده کردم گاهی گیج میشم مثل همین مثال حرف بیمورد زدن!
میم_ چیزی به نام مثبت اندیشی وجود نداره در حالت تعادل البته.
وقتی کسی مدام از مثبت حرف میزنه یعنی داره از منفیهاش فرار میکنه و این حرفها برای افراد منفی هم جذابه، ولی تویی که سایه رو میشناسی دیگه برات لوث شده!
چون می دونی آرامش ذهنی مثبت و منفی نداره.
تعادله که آرامش میاره…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: توضیح سایه کار سادهای نیست و از مفاهیم عمیق و پیچیده روانشناسی یونگی هست. ولی امروز یه پیام فورواردی از دوستم داشتم که شاید راحت توضیحش داده باشه: ” ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﺍﮔﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﺎﺩﺭﺳﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﮑﻨﻢ
دنیا ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ
ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﯾﻢ…”
یا اینکه وقتی ما موضوعی رو سرکوب و انکار کنیم که مثلا من خیلی مودبم، بیادبی جایی که نباید از ادم ساطع میشه و آبرو میبره و یا دروغگویی و خطاهای دیگه. هر چی ما با این صفات بیقضاوتتر برخورد کنیم و باور کنیم که ممکنه خودمون هم انجامش بدیم یا ادمها رو ببخشیم، رفتار تلافی جویانه سایه از ناخوداگاه کمتر خواهد بود!
“عاطفه برزین”